کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رهزن
/rahzan/
معنی
دزدی که سر راه میگیرد و اموال مردم را میبرد؛ دزد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حرامی، دزد، راهزن، سارق، عیار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهزن
واژگان مترادف و متضاد
حرامی، دزد، راهزن، سارق، عیار
-
رهزن
فرهنگ فارسی معین
(رَ زَ) (ص فا.) نک راهزن .
-
رهزن
لغتنامه دهخدا
رهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است . ناصرخسرو.حکم غالب راست چ...
-
رهزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهزن› [قدیمی] rahzan دزدی که سر راه میگیرد و اموال مردم را میبرد؛ دزد.
-
جستوجو در متن
-
قاطعطریق
واژگان مترادف و متضاد
راهبر، راهزن، رهزن، عیار، طرار، قافلهزن، قطاعالطریق
-
راهزن
واژگان مترادف و متضاد
دزد، راهبر، راهدار، رهزن، سارق، طرار، عیار، غارتگر، قاطعالطریق، گردنهبند
-
رهزنی
لغتنامه دهخدا
رهزنی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) راهزنی . عمل و صفت راهزن و رهزن . (یادداشت مؤلف ) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی . فردوسی .رجوع به رهزن و راهزنی شود.- رهزنی کردن ؛ دزدی کردن در راه . (از ناظم الاطباء).
-
گره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerehbor کیسهبر؛ جیببر: ◻︎ توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهیکیسه را از گرهبر چه باک (امیرخسرو: مجمعالفرس: گرهبر).
-
ابن طریق
لغتنامه دهخدا
ابن طریق . [ اِ ن ُ طَ ] (ع اِ مرکب ) دزد. سارق . راهزن . رهزن . ره بُر. راهبُر.
-
باج خواه
لغتنامه دهخدا
باج خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند : اگر ترسی از رهزن و باج خواه که غارت کند آنچه بیند براه .نظامی (از آنندراج ).
-
عیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک ۲. جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی ۳. حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنهبند ۴. تبهکار، مفسد ۵. محیل، مکار
-
هوی و هوس
لغتنامه دهخدا
هوی و هوس . [ هََ وا وُ هََ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) میل و خواهش نفس : حقیقت سرایی ست آراسته هوی و هوس گرد برخاسته . سعدی .رضا و ورع نیکنامان حرهوی و هوس رهزن و کیسه بر.سعدی .
-
قافله خوار
لغتنامه دهخدا
قافله خوار. [ ف ِ ل َ / ل ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که قافله را به کام خود میکشد. قافله اوبار : قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است .ناصرخسرو.
-
ارغنون ساز
لغتنامه دهخدا
ارغنون ساز. [ اَ غ َ ] (نف مرکب )صانع ارغنون . آنکه ارغنون سازد. || ارغنون نوازنده . آنکه ارغنون نوازد. ارغنون زن : ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم .حافظ.