کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رهبر
/rahbar/
معنی
۱. کسی که دیگری را راهنمایی کند؛ راهنما؛ راهبر.
۲. (سیاسی) بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ ولی فقیه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
امام، پیشوا، راهبر، راهنما، زعیم، سرکرده، سلسلهجنبان، قدوه، قیادت، مراد، مقتدا، هادی
دیکشنری
head, leader, pilot, standard-bearer, torchbearer
-
جستوجوی دقیق
-
رهبر
واژگان مترادف و متضاد
امام، پیشوا، راهبر، راهنما، زعیم، سرکرده، سلسلهجنبان، قدوه، قیادت، مراد، مقتدا، هادی
-
رهبر
فرهنگ فارسی معین
(رَ بَ) (ص فا.) پیشوا.
-
رهبر
لغتنامه دهخدا
رهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما. بدرقه . (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج ) (انجمن آرا) : به شاه جهان گفت پیغمبرم ترا سوی یز...
-
رهبر
لغتنامه دهخدا
رهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی .رهبر و شخ شکن و شاددل و تیز...
-
رهبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rahbar ۱. کسی که دیگری را راهنمایی کند؛ راهنما؛ راهبر.۲. (سیاسی) بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ ولی فقیه.
-
رهبر
دیکشنری فارسی به عربی
خوري , رائد , رييس الوزراء , زعيم , طيار
-
واژههای مشابه
-
رهبر روحانى
دیکشنری فارسی به عربی
الزعيم الروحي
-
بنا به فرمان رهبر
دیکشنری فارسی به عربی
حسب أمر القائد
-
رهبر و رهبان
فرهنگ گنجواژه
هادی.
-
جستوجو در متن
-
floor leader
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبر طبقه، رهبر فراکسیون های مجلس
-
جنگ سالار
واژهنامه آزاد
جنگ طلب ، رهبر جنگ ، رهبر گروه های جنگجو
-
moider
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبر
-
rheocrat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبر