کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ و وارنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رنگ زنده
لغتنامه دهخدا
رنگ زنده . [ رَ گ ِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سبز. (بهار عجم ) (آنندراج ) : ز رنگ زنده اش فیروزه مرده رگ کان زمرد نیش خورده .ناظم هروی (در تعریف عصا از بهار عجم ).
-
رنگ سوختن
لغتنامه دهخدا
رنگ سوختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ بردن . (آنندراج ). رجوع به رنگ بردن شود : با تف سینه ساختم طره ٔ ناله آتشین رنگ ترانه با رخ بانگ هزار سوختم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
رنگ شکستن
لغتنامه دهخدا
رنگ شکستن . [ رَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرنگ کردن . بی رونق کردن : ترسم که شکستی به گلستان تو آیدزآن آه که رنگ گل خورشید شکستم .باقر کاشی (از آنندراج ).
-
رنگ عروس
لغتنامه دهخدا
رنگ عروس .[ رَ گ ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طرز نو. || کدخدا. (از آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
رنگ کاغذ
لغتنامه دهخدا
رنگ کاغذ. [ رَ غ َ ] (اِ مرکب ) کاغذ رنگین . (از اشتینگاس ).
-
رنگ گردانیدن
لغتنامه دهخدا
رنگ گردانیدن . [ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رنگ دادن . دگرگون کردن لون : گلشن حسن از بهار عشق خرم می شوداشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود.صائب (از آنندراج ).
-
رنگ گردیدن
لغتنامه دهخدا
رنگ گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن رنگ . دگرگون شدن لون : من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است .صائب (از آنندراج ).
-
رنگ گرفتن
لغتنامه دهخدا
رنگ گرفتن . [ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آهنگی مخصوص برای رقص نواختن . رجوع به رِنگ شود.
-
رنگ گریختن
لغتنامه دهخدا
رنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو عکسش میهمان دیده بودنقد دلها برد چون از چهره رنگ من گریخت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
رنگ گسیختن
لغتنامه دهخدا
رنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).تا بند از نقاب بت ما گسیخته از شرم ...
-
رنگ لاک
لغتنامه دهخدا
رنگ لاک . [ رَ ] (اِ مرکب ) هر جوهری که بدان رنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
رنگ لیمویی
لغتنامه دهخدا
رنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (از بهار عجم ).صفرای مرا شکستی از روترشی ای من بفدای رنگ لیمویی تو.؟ (از آنندراج ).
-
رنگ مهتابی
لغتنامه دهخدا
رنگ مهتابی . [ رَ گ ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدمایل به زردی مثل مهتاب . (از آنندراج ) : خم باده گر می خورد آن نگاربود رنگ مهتابیش برقرار.طغرا (از آنندراج ).
-
رنگ نباتی
لغتنامه دهخدا
رنگ نباتی . [ رَ گ ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفید که مایل به سرخی باشد. (بهار عجم ).
-
رنگ نهادن
لغتنامه دهخدا
رنگ نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) رنگ از دست دادن . بیرنگ شدن : لاله از شرم چهره ، رنگ نهادشکر از شور خنده تنگ نهاد. ظهوری (از بهار عجم ). || رنگ کردن . رنگین کردن : ز ضعف بر نتوانم گرفت پا ز زمین اگر به پا نهدم روزگار رنگ حنا.واله هروی (از آ...