کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ و نیرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نقاشی) 'ābrang ۱. در نقاشی، مادۀ رنگی جامدی که قلمموی مرطوب را به آن آغشته میکنند.۲. (صفت) ویژگی نوعی نقاشی که با این ماده کشیده شده است.
-
یاقوت رنگ
لغتنامه دهخدا
یاقوت رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ یاقوت . سرخ : داغها چون شاخه های بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. فرخی .مگر چو پرده ٔ شرم از میانه برداردمرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ . معزی .سبیکه فروریخت در نای تنگ برآمد زر سرخ یاقوت رنگ . ...
-
بوی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] buyrang گلسرخ.
-
tempera
چسبرنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] 1. رنگ محلول در آب که با نوعی مادۀ چسبنده ساخته میشود 2. اثری که ازطریق آمیختن رنگ محلول در آب با نوعی مادۀ چسبنده ساخته میشود
-
colour circle, colour wheel
دایرۀ رنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] آرایۀ مرتبی از همۀ رنگهای موجود در طیف نور سفید بر روی یک دایره بهگونهای که رنگهای مکمل بهطور قطری در مقابل هم قرار میگیرند
-
streak
رنگ خاکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رنگ گرد (پودر) یک کانی، هنگامی که بر روی چینی بدون لعاب کشیده میشود
-
chromoplast
رنگدیسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] نوعی دیسه در یاختۀ گیاهی که دارای رنگیزههایی بهغیراز سبزینه است
-
transparent colour
رنگ شفاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] رنگی که نور را از خود عبور میدهد
-
آب رنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) 1 - رنگ های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد. 3 - کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز.
-
رنگ آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ یا وُ دَ)(مص ل .) 1 - خجل شدن . 2 - خشمگین شدن .
-
رنگ باختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ)(مص ل .) بی رنگ شدن .
-
رنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) فریب خوردن .
-
رنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) فریب دادن ، گول زدن .
-
رنگ آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار.
-
رنگ آور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (ص مر.) فریبنده ، حیله گر.