کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ آمیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
transparent colour
رنگ شفاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] رنگی که نور را از خود عبور میدهد
-
colourist
رنگشناس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] شخصی که در همانندسازی رنگ و فرمولبندی رنگبخشها مهارت دارد و از رفتار رنگبخشها در یک مادۀ معین آگاه است
-
alkannet/ alkanet, orcanella, alkannin, alkanna
رنگ شَنگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مادهای رنگی که از ریشۀ گیاه شَنگار گرفته میشود متـ . شَنگار
-
bodycolour
رنگ کدر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] رنگی که رنگدانههای آن فشرده و متراکم باشد و نور را از خود عبور ندهد
-
dullness 1`
رنگمردگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] پایین بودن خلوص رنگ
-
auxochrome
رنگیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] هر گروه جانشین در یک رنگزا که بر رنگ آن اثر میگذارد
-
painty taste
طعم رنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] گشتهطعم ناشی از اکسایش روغنهای حاوی لینولئات، مانند سویا و کانولا، که براثر حرارت بسیار بالا ایجاد میشود
-
آب رنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) 1 - رنگ های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد. 3 - کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز.
-
بی رنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص مر.) 1 - بدون رنگ . 2 - عالم وحدت . 3 - کنایه از: ساده و بی آلایش .
-
ته رنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. رَ) (اِمر.) آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند.
-
رنگ آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ یا وُ دَ)(مص ل .) 1 - خجل شدن . 2 - خشمگین شدن .
-
رنگ باختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ)(مص ل .) بی رنگ شدن .
-
رنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) فریب خوردن .
-
رنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) فریب دادن ، گول زدن .
-
رنگ آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار.