کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگبخشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
colouration 1, colourization, colouring
رنگبخشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] عمل یا فرایند رنگ بخشیدن متـ . رنگش
-
واژههای مشابه
-
بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] baxši روحانی بودایی.
-
بخشی
لغتنامه دهخدا
بخشی . [ ب َ ] (اِ) (اصطلاح حساب ) مقسوم . (از واژه های فرهنگستان ).
-
بخشی
لغتنامه دهخدا
بخشی . [ ب َ ] (ص ، اِ) (مغولی بخشی ، بگسی از چینی جدید پسی پشیه ، چینی میانه پاک دزی بمعنی مرد دارای اطلاعات وسیع). (از فرهنگ فارسی معین ). محرر و منشی . || جراح . || نایب حاکم . || ناظر. (ناظم الاطباء). || روحانی ،روحانی بودایی . ج ، بخشیان . (فرهن...
-
بخشی
لغتنامه دهخدا
بخشی . [ ب َ] (اِ) نصیب و حصه . (آنندراج ). بخت و نصیب و بهره . || مزد و مواجب . (ناظم الاطباء). || اصابع عذاری ، قسمی انگور. (از بحر الجواهر نسخه ٔمؤلف ). || (ص ) دهنده و مشاهره دهنده . (آنندراج ). عطاکننده و اداکننده ٔ مزد. (ناظم الاطباء).
-
بخشی
دیکشنری فارسی به عربی
جزيي
-
mass colouring techniques
رنگبخشی تودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] رنگی کردن بسپارها با افزودن رنگبخشها و پراکندن آنها در بسپار متـ . رنگش تودهای
-
skin colouring
رنگبخشی سطحی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] رنگبخشی به سطح یک قطعه متـ . رنگش سطحی
-
رنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. صبغه، فام، گون، لون ۲. حیله، مکر ۳. طرح، نقش، نقشه
-
colour/ color
رنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] جنبهای از ادراک بصری که سه بُعد فام و خلوص و روشنی را در بر میگیرد
-
رنگ
فرهنگ فارسی معین
برآمیختن ( ~. بَ. تَ) (مص ل .) فتنه کردن .
-
رنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند. 2 - بز کوهی .
-
رنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند. 2 - صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره .
-
رنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می دهد: گلرنگ .