کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رندیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رندیده
/randide/
معنی
تراشیده؛ رندهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رندیده
لغتنامه دهخدا
رندیده . [ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف ) رنده شده . صیقل شده . تراشیده شده . زدوده شده . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
رندیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] randide تراشیده؛ رندهشده.
-
جستوجو در متن
-
مهلوسة
لغتنامه دهخدا
مهلوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) لاغرشرم . امراءة مهلوسه ؛ زن لاغرشرم که گویی گوشت آن رندیده و باز کرده شده است . (از منتهی الارب ).
-
سحایة
لغتنامه دهخدا
سحایة. [ س ِ ی َ ] (ع اِ) دماغ . || پاره ای از ابر. || تراشه و رندیده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سحایة القرطاس ؛ تراشه ٔ کاغذ. (منتهی الارب ). || پیشه ٔ سَحّاء. (اقرب الموارد).
-
مجلوف
لغتنامه دهخدا
مجلوف . [ م َ ] (ع ص ) رندیده ٔ پوست بازکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست کنده . (از اقرب الموارد). || خبزمجلوف ؛ نان سوخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نانی که تنور آن را سوزانده باشد. (از اقرب الموارد).
-
تراشیده
لغتنامه دهخدا
تراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده و خراشیده و رندیده . (ناظم الاطباء). || آنچه پس از تراشیدن بحاصل آید: چوب تراشیده ، ریش تراشیده ، سنگ تراشیده ؛ صاف و هموار.- ناتراشیده ؛ خشن . ناهموار. نادرست . خلاف عقل و ادب : بیک ناتراشیده در مجلسی برنجد د...
-
رندش
لغتنامه دهخدا
رندش . [ رَ دِ ] (اِ) ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و برنج و امثال آن بریزد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراشه . براده . خراشه . (ناظم الاطباء). آنچه رندیده باشند از چیزی . || فضول معده و امعا: خیم ؛ رندش شکنبه و رودگان بود. (از لغت فر...
-
مئثرة
لغتنامه دهخدا
مئثرة. [ م ِءْ ث َ رَ ] (ع اِ) آهنی که رندیده می شود بدان باطن سپل شتر تا پی آن گرفته شود. ئؤثور. (منتهی الارب ). ابزاری آهنین که بدان رنده می کنند درون سپل شتر را تاپی آن گرفته شود. (ناظم الاطباء). آهنی که بوسیله ٔ آن درون سم شتر را بتراشند تا اثر ...
-
متثلم
لغتنامه دهخدا
متثلم . [ م ُ ت َ ث َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آوند یا دیوار رخنه دار. (آنندراج ). در میان سوراخ دار مانند دیوار و آوند و رخنه دار و ترک دار. و رجوع به تثلم شود. || لب شکسته و دندانه دار. || رندیده شده مانند شمشیر و آوندهای سفالین . (ناظم الاطباء).
-
معروکة
لغتنامه دهخدا
معروکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض معروکة؛ زمین ازدحام و انبوه رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || زمین رندیده و پاسپرکرده ٔ ستوران چندان که بی نبات و تباه گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
پوشال
لغتنامه دهخدا
پوشال . (اِ مرکب ) (از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت ) چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیده ٔ چوب و خرده ٔ نجاری . الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن . پوچال . رندش . || پر و پوشال ، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ما...
-
تؤثور
لغتنامه دهخدا
تؤثور. [ ت ُءْ ] (ع اِ) (از «أث ر») آهنی است که رندیده می شود بدان باطن سپل شترتا پی آن گرفته شود. || سرهنگ و خدمتکار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، تواثیر، تآثیر. (ناظم الاطباء). سرهنگ و پای کار و خدمتکار. ج ،تواثیر . (منتهی الارب )...
-
جلیف
لغتنامه دهخدا
جلیف . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) رندیده و پوست بازکرده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرد درشت گول . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلف شود. || ظالم و ستمکار. (از اقرب الموارد). || نباتی است ازنباتهای زمین نرم که بفارسی شبرم گویند. غلاف ...
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م َ ] (ع اِ) خراش . (از منتهی الارب ). || زمین که رویش باران رندیده باشد یا زمین که رویش به اندک باران روان گردد. (منتهی الارب ). زمینی که باران روی آن را خراشیده باشد، یا زمینی که آب جاهایی از روی آن رابخراشد و به کندن و حفر کردن سیل نرسد، و...