کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رنده
/rande/
معنی
۱. در نجاری، وسیلهای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار میکنند.
۲. وسیلهای با سوراخهای لبهدار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده میشود.
۳. آنچه بهوسیلۀ رنده ریز شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: رنده کرد
بن حال: رنده کن
دیکشنری
grate, grater, shredder
-
جستوجوی دقیق
-
رنده
فرهنگ فارسی معین
(رَ دِ) (اِ.) 1 - ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند. 2 - ابزاری برای خرد کردن سیب زمینی ، پیاز و...
-
رنده
لغتنامه دهخدا
رنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت : ای نه به خامه ن...
-
رنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rande ۱. در نجاری، وسیلهای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار میکنند.۲. وسیلهای با سوراخهای لبهدار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده میشود.۳. آنچه بهوسیلۀ رنده ریز شده باشد.
-
رنده
دیکشنری فارسی به عربی
آلة الحلاقة , مشبک
-
رنده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: randa طاری: randa طامه ای: randa طرقی: randa کشه ای: randa نطنزی: renda
-
واژههای مشابه
-
رندة
لغتنامه دهخدا
رندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از م...
-
کوله رنده
لغتنامه دهخدا
کوله رنده . [ ل َ / ل ِ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح خاتم کاری ، تنه ٔ چوبی رنده دست . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رنده بالا
لغتنامه دهخدا
رنده بالا. [ رَ دَ ] (اِخ ) نام دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در 13هزارگزی شمال شرقی بنجار و 3هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . جلگه است و آب و هوایی گرم معتدل دارد. دارای 883 تن سکنه ٔ شیعه است که به فارسی بلوچی سخن می گویند. آب آن از ...
-
رنده پایین
لغتنامه دهخدا
رنده پایین . [ رَ دَ ] (اِخ ) نام دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در 14هزارگزی شمال بنجار و 3هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . جلگه است و آب و هوایی گرم معتدل دارد. دارای 889 تن سکنه ٔ شیعه است که به فارسی بلوچی تکلم می کنند. آب آن از رود...
-
رنده زدن
لغتنامه دهخدا
رنده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . رندیدن . رنده کاری کردن . رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود.
-
رنده کردن
لغتنامه دهخدا
رنده کردن . [ رَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . تراشیدن . تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن . رجوع به رنده و رندیدن و رنده زدن و رنده کاری شود.
-
رنده کار
لغتنامه دهخدا
رنده کار. [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده . رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود.
-
رنده کاری
لغتنامه دهخدا
رنده کاری . [ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کار و عمل رنده کار. شغل و پیشه ٔ رنده کار. رجوع به رنده کار شود.
-
مشت رنده
لغتنامه دهخدا
مشت رنده . [ م ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). رنده ٔ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) : یک ذره تو را نکرده هموارنجار زمان به مشت رنده .اب...