کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رند
/rand/
معنی
۱. = رندیدن
۲. رندهکننده؛ تراشنده؛ خراشنده؛ رندنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانرند، جگررند، استخوانرند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل
دیکشنری
astute, clever, knowing, rogue, roguish, shrewd, sly, wily, wise, knavish, slyly
-
جستوجوی دقیق
-
رند
واژگان مترادف و متضاد
عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل
-
رند
فرهنگ فارسی معین
(رَ نْ) (اِ.) نک رنده .
-
رند
فرهنگ فارسی معین
(رِ نْ) [ معر. ] (ص .) 1 - زرنگ ، زیرک . 2 - بی قید، لاابالی . 3 - در تصوف ، کسی که باطنش سالم تر از ظاهرش باشد.
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رَ ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود. (برهان قاطع). تراشه ٔ چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد. (غیاث اللغات ). آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد. (آنندراج ). رندش . (برهان ) (آنندراج ) : رندی که ز رنده ام برآیدبر عارض حور، جعد شاید. خاقان...
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رَ ] (ع اِ) درخت عود. (دهار). عود. (السامی فی الاسامی ). درختی است خوشبوی از درختان بادیه و بقولی دیگر آس را نیز گویند. و در صحاح آمده : «قال الاصمعی و ربما سموا العود رنداً و انکر ان یکون الرند الاَّس ». (از اقرب الموارد). نوعی از درخت خوشبوی...
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رِ / رَ ] (ص ، اِ) مردم محیل و زیرک . (برهان قاطع). زیرک و محیل . (آنندراج ). غدار و حیله باز و زیرک .(ناظم الاطباء). شاطر. (زمخشری ) (دهار). ج ، رُنود، رندان ، رندها : بهره ورند از سخات اهل صلاح و فسادزاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورندقاعده ٔ...
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رُ ] (اِ) مرغی از جنس بلبل . (ناظم الاطباء). مرغی است که اکثر در مزارع دیده می شود. (شعوری ).
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رندیدن) [قدیمی] rand ۱. = رندیدن۲. رندهکننده؛ تراشنده؛ خراشنده؛ رندنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانرند، جگررند، استخوانرند.
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رندش› [قدیمی] rand آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرومیریزد؛ ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا میشود؛ تراشه.
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] rand درختی کوچک با برگهای بیضی و خوشبو و گلهای سفید کوچک که معمولاً در اروپای جنوبی و آسیای غربی میروید؛ درخت عود؛ درخت غار؛ مورد؛ آس.
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [جمع: رنود] rend ۱. [عامیانه] زیرک؛ زرنگ.۲. [عامیانه] حیلهگر.۳. [قدیمی] بیباک؛ بیقید؛ لاابالی.۴. [قدیمی] پست و فرومایه.۵. (تصوف) [قدیمی] آنکه در باطن پاکتر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد؛ کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند ...
-
رند
دیکشنری فارسی به عربی
سرير , غشاش
-
رند
واژهنامه آزاد
خوب ، باارزش ، گرانبها
-
واژههای مشابه
-
رِند
لهجه و گویش تهرانی
ناتو،کهنه کار