کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنج بردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رنج برده
لغتنامه دهخدا
رنج برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت و محنت دیده . زحمت کشیده . صدمه و آسیب دیده . سختی و تعب آزموده : چنین گفت رستم که ای مهتران جهان دیده و رنج برده سران . فردوسی .- رنج نابرده ؛ زحمت نکشیده . مشقت و تعب ندیده . سختی و محنت نیازموده : چ...
-
رنج دیده
لغتنامه دهخدا
رنج دیده . [ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت دیده . محنت کشیده . تحمل زحمت و تعب کرده . به سختی و تعب گرفتار شده : کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج . فردوسی .خروشید کای رنج دیده سواربدین داستان کهن گوش دار. فردوسی .چو بیدار شد ر...
-
رنج کش
لغتنامه دهخدا
رنج کش . [ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زحمت کش . (ناظم الاطباء). آنکه متحمل مشقت و محنت باشد. رنجبر : که زیبد بر آن هر دو تن مهتری همان رنج کش باشد و لشکری . فردوسی .|| ستمکش . || تنگدست . (ناظم الاطباء).
-
ابی رنج
لغتنامه دهخدا
ابی رنج . [ اَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی رنج . مستریح : تو زین پندها هیچگونه مگردچو خواهی که مانی ابی رنج و درد.فردوسی .
-
پای رنج
لغتنامه دهخدا
پای رنج . [ رَ ] (اِ مرکب ) پایمزد. حق القدم . زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. (برهان ). انعام و زری که به قاصد یا میهمان داده شود. (غیاث اللغات ). مقابل دسترنج . (آنندراج ) : بفرمود شه تا رقیبان گنج کشند از ...
-
رنج آزما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رنجآزمای› [قدیمی] ranj[']āz[e]mā رنجبرنده؛ رنجبر: ◻︎ یکی بر در خلق رنجآزمای / چه مزدش دهد در قیامت خدای (سعدی: ۱۴۳).
-
رنج آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنجدیده؛ محنتکشیده؛ سختیدیده.
-
رنج آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ranj[']āvar آنچه باعث رنج و آزار میشود؛ آزاردهنده.
-
رنج برده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ranjborde محنتدیده؛ آسیبدیده.
-
رنج دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] ranjdide آنکه به رنج و زحمت گرفتار شده؛ محنتکشیده.
-
رنج کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ranjkeš رنجبر؛ زحمتکش.
-
زود رنج
دیکشنری فارسی به عربی
حاد الطبع , حساس
-
رنج اور
دیکشنری فارسی به عربی
مزعج , مولم
-
رنج دیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتازَ
-
رنج کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتازَ