کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رنج
/ranj/
معنی
۱. حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن.
۲. [قدیمی] بیماری؛ مرض.
۳. [قدیمی] صدمه؛ ضربه؛ آسیب.
۴. [قدیمی] زحمت؛ سختی و مشقت ناشی از کاروکوشش: ◻︎ نهگشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی: ۱/۸).
〈 رنج باریک: (پزشکی) [قدیمی] تب دق؛ تب لازم؛ بیماری سل.
〈 رنج بردن: (مصدر لازم)
۱. تحمل سختی و مشقت کردن؛ زحمت کشیدن.
۲. درد کشیدن.
۳. اندوه خوردن؛ رنج کشیدن.
〈 رنج دیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. آزار دیدن؛ به رنج و محنت گرفتار شدن
۲. آسیب دیدن.
〈 رنج کشیدن: (مصدر لازم) رنج بردن؛ تحمل سختی و مشقت کردن؛ زحمت کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت
فعل
بن گذشته: رنج داد
بن حال: رنج ده
دیکشنری
affliction, discomfort, distress, misery, pain, pathy _, rack, suffering, torment, torture, travail, tribulation
-
جستوجوی دقیق
-
رنج
واژگان مترادف و متضاد
آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت
-
رنج
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزار، آزردگی . 2 - اندوه ، درد. 3 - تلاش ، کوشش .
-
رنج
لغتنامه دهخدا
رنج . [ رَ ] (اِ) محنت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زحمت . مشقت . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). کُلْفَت . (مهذب الاسماء) (دهار). تعب . عناء. سختی ناشی از کار و کوشش . تعب که در کار برند : آنچه با رنج یافتی ّ و به ذل تو به آسانی از گزافه ...
-
رنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ranĵ] ranj ۱. حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن.۲. [قدیمی] بیماری؛ مرض.۳. [قدیمی] صدمه؛ ضربه؛ آسیب.۴. [قدیمی] زحمت؛ سختی و مشقت ناشی از کاروکوشش: ◻︎ نهگشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی...
-
رنج
دیکشنری فارسی به عربی
الم , اهانة , بالة , عمل , کدح , ماساة , محاکمة , مراهق , مضايقة , معاناة , مهنة
-
رنج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ranǰ طاری: ranǰ طامه ای: ranǰ طرقی: ranǰ / setam کشه ای: ranǰ نطنزی: ranǰ
-
واژههای مشابه
-
رِنج
لهجه و گویش بختیاری
renj نام نوعى بیمارى کشنده دام.
-
رنج بردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. بُ دَ) (مص ل .) 1 - آزار دیدن ، درد کشیدن . 2 - غصه خوردن .
-
دره رنج
لغتنامه دهخدا
دره رنج . [ دَرْ رَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان . واقع در 35هزارگزی خاور رفسنجان و 22 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ رفسنجان به کرمان ، با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رنج آزمودن
لغتنامه دهخدا
رنج آزمودن . [ رَ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) مشقت و تعب دیدن . محنت و زحمت کشیدن . رنج دیدن . رنج بردن . رنج کشیدن . رجوع به سه ترکیب اخیر و رنج آزمای و رنج آزموده شود : تو نه رنج آزموده ای نه حصارنه بیابان و باد و گرد و غبار.(گلستان ).
-
رنج باریک
لغتنامه دهخدا
رنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را. ظهوری...
-
رنج برداشتن
لغتنامه دهخدا
رنج برداشتن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) زحمت کشیدن . رنج کشیدن . مشقت و محنت دیدن : یکی رنج بردار و او را ببین سخنهای دانندگان برگزین . فردوسی .بدین آمدن رنج برداشتی چنین راه دشوار بگذاشتی .فردوسی .
-
رنج بردن
لغتنامه دهخدا
رنج بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تحمل صدمه و اذیت و مصیبت نمودن . (ناظم الاطباء). زحمت کشیدن . رنج کشیدن . تحمل مشقت و محنت کردن : پسندیدم آن هدیه های تو نیزکجا رنج بردی ز هر گونه چیز. فردوسی .بسی رنج برد اندر آن روزگاربه افسون و اندیشه ٔ بی شمار....
-
رنج برگرفتن
لغتنامه دهخدا
رنج برگرفتن . [ رَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زحمت کشیدن .رنج برداشتن . رجوع به رنج برداشتن شود : یکی رنج برگیر از ایدر بروببر نامه ٔ من بر شاه نو.فردوسی .