کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رمه دار
/ramedār/
معنی
گلهدار؛ صاحب رمه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رمه دار
لغتنامه دهخدا
رمه دار. [ رَ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) خداوند و مالک رمه . (ناظم الاطباء). چوپان . شبان . رمه یار. رمیار. رمه بان . گله بان . گله دار : ما را رمه داری است نه زو در رمه آشوب نه ایمن از او گرگ و نه سگ زو بفغان است .منوچهری .
-
رمه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ramedār گلهدار؛ صاحب رمه.
-
رمه دار
دیکشنری فارسی به عربی
راعي الماشية
-
واژههای مشابه
-
رمة
لغتنامه دهخدا
رمة. [ رُم ْ م َ ] (ع اِ) هر چیز پوسیده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیشانی . (منتهی الارب ). || همگی . (ناظم الاطباء). جملگی : اعطاه الشی ٔ برمة؛ ای بجملة. (از متن اللغة). || سائر. و الاصل ان رجلاً دفع الی آخر بعیراً بحبل فی عنقه فقیل لکل ...
-
رمة
لغتنامه دهخدا
رمة. [ رُم ْ م َ / رُ م َ ] (اِخ ) ابومنصور گوید: بطن الرمة وادی معروفی است در بالای نجدو بعضی گویند بطن الرمة منزلی است ازآن ِ مردم کوفه ودیگری گوید رمة دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72).
-
رمة
لغتنامه دهخدا
رمة. [ رُم ْ م َ/ رِم ْ م َ ] (ع اِ) رسن پوسیده . (منتهی الارب ). قطعه ای پوسیده از رسن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). ج ، رِمام ، رُمَم . (متن اللغة).
-
رمة
لغتنامه دهخدا
رمة. [رِم ْ م َ ] (ع اِ) استخوان پوسیده . (منتهی الارب ). استخوانهای پوسیده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ). ج ، رِمَم ، رِمام . و یقال : اﷲ یحیی الرمم ؛ ای العظام البالیة. (اقرب الموارد). || مورچه ٔپردار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (م...
-
رُمَّه
لهجه و گویش بختیاری
romma تخممرغ یا هر چیز شبیه تخممرغ (بعضىمرغها فقط در جایى تخم مىگذارند کهتخممرغ دیگرى را نیز ببینند. اینتخممرغ را رُمّه نامند. گاهى نیز بهجاىتخممرغ در لانه مرغ سنگى گرد وسفیدرنگ مىگذارند).
-
رمه شدن
لغتنامه دهخدا
رمه شدن . [ رَ م َ / م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . در یک جا مجتمع گشتن . در جایی مخصوص فراهم آمدن . رمه گشتن . رجوع به رمه گشتن شود : پزشکان و اخترشناسان همه تو گفتی به هندوستان شد رمه .فردوسی .
-
رمه گشتن
لغتنامه دهخدا
رمه گشتن . [ رَ م َ / م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . رجوع به رمه شدن شود : که فردا ز مصر و حوالی همه زن ومرد را گشت باید رمه .فردوسی .
-
رمه چاه
لغتنامه دهخدا
رمه چاه . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 15هزارگزی باختر قشم و پنج هزارگزی شمال راه مالرو قشم و صلخ . جلگه و گرمسیر است .دارای 850 تن سکنه ٔ شیعه و سنی است . زبانشان فارسی و عربی است . آب آن از چاه و باران تأمین می شود...
-
ماه رمه
لغتنامه دهخدا
ماه رمه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) آلتی باشد درودگران را که بدان چوب را سوراخ کنند و آن را پرماه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی برماه که درودگران بدان چوب سوراخ کنند، لیکن این لغت شاهد می خواهد. (فرهنگ رشیدی ). برماه را گویند و آن آلتی باش...
-
رمه بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹رمهوان› [قدیمی] ramebān = چوپان: ◻︎ گرگ گیاخوار و گوسفند دریده / در رمهٴ من بُوَند و من رمهبانم (سوزنی: ۴۵۵).
-
رمه یار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹رمیار، رامیار› [قدیمی] rameyār = چوپان