کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رمق
/ramaq/
معنی
۱. نیرویی که باقی جان را نگه میدارد.
۲. [مجاز] تاب؛ توان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تاب، توان، طاقت، قوت، نا
۲. رمه، گله
دیکشنری
sap, spryness
-
جستوجوی دقیق
-
رمق
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاب، توان، طاقت، قوت، نا ۲. رمه، گله
-
رمق
فرهنگ فارسی معین
(رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاب ، توان . 2 - باقیماندة جان .
-
رمق
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ معر. ] (اِ.) گله ، رمه .
-
رمق
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (مص ل .) نگریستن ، نگاه کردن .
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق . [ رُم ْ م َ ] (ع ص ) ضعیف و سست . (منتهی الارب ). ضعیف . (از اقرب الموارد).
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق . [ رَ ] (ع مص ) نگریستن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ). نگریستن یا به نگاه سبک نگریستن کسی را. (از منتهی الارب ). نگریستن کسی را به نگاه سبک . (از اقرب الموارد). || طول دادن نگریستن را بر کسی . (از اقرب الموارد). رمق به بصر کسی را؛ با مراقبت و مو...
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق . [ رَ م َ ] (ع اِ) باقی جان . (دهار) (منتهی الارب ). باقی دمه . (دهار). بقیه ٔ حیات . ج ، ارماق . (از اقرب الموارد). حُشاشة. (السامی ).بقیه ٔ جان . (غیاث اللغات ). نفس آخرین . (از متن اللغة). رمخ و باقی جان . (ناظم الاطباء) : مرا سد رمق حاصل می ...
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ) رمه ٔ گوسپندان . ج ، رماق و آن معرب رمه است . (از منتهی الارب ). گله ای از گوسفند و آن معرب رمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق . [ رُ م ُ ] (ع ص ، اِ) درویشان که روزگار را به اندک معیشت گذارند.ج ِ رامِق و رَموق . (منتهی الارب ). فقیرانی که به اندک مایه از معیشت اکتفاء کنند. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغة). || بدخواهان . (منتهی الارب ). حاسدان . (از اقرب الموارد) (از متن ...
-
رمق
لغتنامه دهخدا
رمق .[ رَ م ِ ] (ع ص ) عیش رمق ؛ اندک از معیشت که باقی جان را نگاه دارد. (منتهی الارب ). آنچه رمق را حفظ کند.(از اقرب الموارد). رُمْقة. رَماق . رِماق . مُرَمَّق .(از متن اللغة). رجوع به رمقة و رماق و مرمق شود.
-
رمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ramaq ۱. نیرویی که باقی جان را نگه میدارد.۲. [مجاز] تاب؛ توان.
-
رمق
دیکشنری فارسی به عربی
حياة , روح
-
واژههای مشابه
-
بی رمق
فرهنگ واژههای سره
سست
-
رمق دیده
واژهنامه آزاد
تاب و توان از دست داده