کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمزینهخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
barcode reader, barcode scanner
رمزینهخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] روبشگری که نور لیزر بازتابیده از خطوط سیاه و سفید رمزینه را میخواند
-
واژههای مشابه
-
bar code
رمزینه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] مجموعهای از اعداد و خطوط با پهناهای مختلف که بر روی محصولی ثبت میشود و نشاندهندۀ اطلاعاتی دربارۀ موجودی کالا در انبار و نوع کالا و اطلاعات دیگر است
-
خوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادیم، بساط، سفره، سماط ۲. مهمانی، پذیرایی ۳. رباط، کاروانسرا ۴. مائده، طعام، غذا، خوراک ۵. طبق، طبق مائده ۶. خار، علف هرزه، گیاه
-
خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - خار و خلاشه . 2 - گیاه خودرو، علف هرزه .
-
خوان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - ریشة «خواندن ». 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «خواننده » آید: تعزیه - خوان ، روضه خوان و مانند آن .
-
خوان
فرهنگ فارسی معین
(خا) [ په . ] (اِ.) 1 - سفره . 2 - طبق بزرگ چوبین . 3 - خوردنی .
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خ َوْ وا ] (ع ص ) مرد دغل و ناراست . خائن . جنایتکار. || (اِ) شیر بیشه . || ماه ربیعالاول در جاهلیت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخْوِنة، خَوْن . خون .
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خ ِ / خ ُ ] (معرب ، اِ) معرب خوان فارسی . هرچه بر وی طعام خورند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخْوِنة، خون .
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خ ُ ] (ع اِ) ماه ربیعالاول در جاهلیت . خَوّان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خ ُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ خائن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .نهادند خوان و ...
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روزباد آفرین خوان او. نظامی .بزرگان روم آفرین خوان شدندبر آن گوهری گوهرافشان شدند. نظامی .گزی...
-
خوان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خواندن) xān ۱. = خواندن۲. خواننده (در ترکیب با کلمه دیگر): آوازهخوان، روزنامهخوان، روضهخوان، قرآنخوان.
-
خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvān] [قدیمی] xān ۱. سفره یا طبقی برای گذاشتن غذا روی آن.۲. [قدیمی، مجاز] غذا.۳. [قدیمی، مجاز] ضیافت؛ مهمانی.〈 خوان یغما: [قدیمی] سفرهای که برای همگان میگستردند و همه بر آن مینشستند و از آن بهره میبردند: ◻︎ ادیم زمین سفرۀ عام ...