کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رمد
/ramad/
معنی
درد چشم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رمد
فرهنگ فارسی معین
(رَ مَ) [ ع . ] (اِ.) درد چشم .
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رَ ] (اِخ ) ریگستانی است بین ذات العشر و ینسوعة. (از معجم البلدان ).
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک شدن غنم از سرما یا برف ریزه و یقال : قد رمدنا القوم َ؛ اذا اتینا علیهم . (منتهی الارب ). رمد غنم ؛ هلاک شدن آن از سرما یا از برف ریزه و منه : قدمنا هذا البلد فرمدنا فیه . و ابن سکیت گفت یقال :...
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رَ م َ ] (ع مص ) به درد آمدن چشم . (منتهی الارب ). چشم درد گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آشوبیدن و شوریده شدن چشم از درد یا آسیبی . (از اقرب الموارد). درد چشم و باد کردن آن .(از متن اللغه ). سرخ گردیدن سفیدی چشم و آن اکثر ازباد و جریان آب بود....
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رَ م ِ ] (ع ص ) آب مزه برگشته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب شور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامه ٔ شوخگن . ثوب رَمِد؛ وسخ . (از اقرب الموارد). || مرد دردگین چشم . (منتهی الارب ). شخص مبتلا به رَمَد. (المنجد). ارمد. (منتهی الارب )...
-
رمد
لغتنامه دهخدا
رمد. [ رُ ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است . (منتهی الارب ). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ اَرْمَد. رجوع به ارمد شود.
-
رمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] ramad درد چشم.
-
جستوجو در متن
-
xerophthalmia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Xerophthalmia، رمد چشم، خشک و غیر شفاف شدن ملتحمه چشم
-
مرمد
لغتنامه دهخدا
مرمد. [ م ُ م َ / م ُ م َدد ] (ع ص ) رجل مرمد؛ مرد بیمار چشم . (منتهی الارب ).رمد کرده شده . (غیاث ). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم .- نامرمد ؛ مقابل مرمد : مادِح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نام...
-
انبیاش
لغتنامه دهخدا
انبیاش . [ اِم ْ ] (ع مص ) مردن و منقبض گردیدن ؛ و هو لاینباش ؛ او نمی میرد و منقبض نمی گردد. (ناظم الاطباء). هو لاینباش ؛ یعنی نمی رمد و منقبض نمیگردد. (منتهی الارب ). نمی رمد و گرفته نمی شود. (شرح قاموس ). رمیدن ، و گویند گرفته شدن . (از اقرب الموا...
-
رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ramidan رم کردن؛ ترسیدن و گریختن: ◻︎ نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز روبه رمد شیر نادیدهجنگ (سعدی۱: ۷۵).
-
ophthalmia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چشم پزشکی، چشم درد، اماس چشم، رمد، التهاب، ملتحمه کره چشم
-
حکاکة
لغتنامه دهخدا
حکاکة. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) سوده . (منتهی الارب ). سونش . آنچه از سائیدن دوچیز بیکدیگر جدا شود. ریزه ٔ هر چیز. آنچه بیفتد از سودن چیزی . || سرمه ٔ رمد. (منتهی الارب ).
-
نادیده جنگ
لغتنامه دهخدا
نادیده جنگ . [ دی دَ / دِ ج َ ] (ص مرکب )رزم نیازموده . جنگ نکرده . نبرد نادیده : ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .سعدی .