کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رقعه
/roq'e/
معنی
۱. نامۀ کوچک؛ نوشتۀ کوتاه.
۲. وصلهای که به لباس میدوزند.
۳. صفحۀ شطرنج یا نرد.
۴. قطعهای از چیزی که بر آن مینوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پینه، وصله
۲. عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
دیکشنری
epistle
-
جستوجوی دقیق
-
رقعه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پینه، وصله ۲. عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
-
رقعه
فرهنگ فارسی معین
(رُ عِ یا عَ) [ ع . رقعة ] (اِ.) 1 - تکه ، قطعه . 2 - پینه که به جامه دوزند، وصله . 3 - قطعه کاغذی که روی آن نویسند. 4 - نامه ، مکتوب . ج . رقاع و رُقع .
-
رقعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رقعَة، جمع: رِقاع] [قدیمی] roq'e ۱. نامۀ کوچک؛ نوشتۀ کوتاه.۲. وصلهای که به لباس میدوزند.۳. صفحۀ شطرنج یا نرد.۴. قطعهای از چیزی که بر آن مینوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه.
-
واژههای مشابه
-
رقعة
لغتنامه دهخدا
رقعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) آواز برخورد تیر مرنشانه را. (ناظم الاطباء). آواز تیر در نشانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نوشته ٔ موجز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه ٔ کاغذی که در آن نویسند. (از اقرب الموارد). ج ، رِ...
-
رقعة
لغتنامه دهخدا
رقعة. [ رُ ع َ ] (ع اِ) دارویی که رقعا و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). به معنی رقعا است که سرخس و گیلدارو باشد خصوصاً و آن بیخی است سرخ رنگ و اگر آن را بکوبند و یک مثقال از آن با دو بیضه ٔ برشت بخورند آزاری را که بسبب افتادن یا برداشتن چیزی سنگین ب...
-
رقعة
دیکشنری عربی به فارسی
وصله , وصله کردن , سرهم کردن
-
رقعه نویس
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نامه - نویس .
-
رقعه دوختن
لغتنامه دهخدا
رقعه دوختن . [ رُ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) پیوندکردن . (از آنندراج ). وصله بر جامه زدن : چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد رقعه بر آن دوختن . سعدی .هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبرکز بهر جامه رقعه برخواجگان نبشت . سعدی .دو صد رقعه ب...
-
رقعه زدن
لغتنامه دهخدا
رقعه زدن . [ رُ ع َ / ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیوندن زدن . (از آنندراج ). درپی کردن . وصله کردن : هر نفس داغ دگر بر تن خود سوخت نظام همچو آن رقعه که بر خرقه ٔ پشمینه زنند.نظام دست غیب (ازآنندراج ).
-
رقعة الشطرنج
دیکشنری عربی به فارسی
تخته شطرنج
-
هفت رقعه ٔ ادکن
لغتنامه دهخدا
هفت رقعه ٔ ادکن . [ هََ رُ ع َ / ع ِ ی ِ اَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت طبقه ٔ زمین است . (برهان ). رجوع به شادروان ادکن شود.
-
جستوجو در متن
-
وصله
دیکشنری فارسی به عربی
رقعة
-
سرهم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
رقعة