کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقص سیاهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقص سیاهان
دیکشنری فارسی به عربی
رقصة الرومبا
-
واژههای مشابه
-
رقص تاجری،رقص تاجرانه
لهجه و گویش تهرانی
نوعی رقص روحوضی با حرکات ریزمنقطع و نا محسوس
-
رقص شاطری،رقص شتری
لهجه و گویش تهرانی
رقص شاطران
-
dance therapy
رقصدرمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی روش درمان که در آن از رقص یا حرکات موزون برای معالجۀ برخی اختلالات رفتاری و عاطفی و شناختی و جسمانی استفاده میشود متـ . حرکتدرمانی movement therapy
-
رقص محوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← ناوش
-
choreographer
طراح رقص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] شخصی که حرکات هماهنگ و موزون بازیگران را در نمایش یا فیلم طراحی میکند
-
choreography
طراحی رقص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] طراحی حرکات هماهنگ و موزون بازیگران در نمایش یا فیلم
-
رقص زدن
لغتنامه دهخدا
رقص زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) رقص کردن . رقصیدن : هین بزن دستی که آن شاهد رسدهان بزن رقصی که لاله می رود.مولوی (از آنندراج ).
-
رقص کردن
لغتنامه دهخدا
رقص کردن . [ رَ ک َ دَ ](مص مرکب ) رقصیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : همچو سپند پیش تو سوزم و رقص می کنم خود به فدا چنین شود مرد برای چون تویی . خاقانی .رقص آنجا کن که خود را نشنوی پنبه را از ریش شهوت برکنی . مولوی .دل زنده می شود به امید وفای یارجان رقص...
-
رقص کنان
لغتنامه دهخدا
رقص کنان . [ رَ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال رقصیدن . (فرهنگ فارسی معین ). در حال رقص : از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین همچو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب . خاقانی .مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم بلبله را مرغ وار وقت سماع است هم . خاقانی .او رقص...
-
بیدهل رقص
لغتنامه دهخدا
بیدهل رقص . [ دُ هَُ رَ ] (اِ مرکب ) رقص بدون دهل . || (ص مرکب )آنکه بیموقع حرف زند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته ...(آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 370 شود.
-
رقص کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] raqskonān ۱. در حالت رقص.۲. در حال جستوخیز از فرط خوشی و نشاط.
-
رقص تانگو
دیکشنری فارسی به عربی
تانجو
-
رقص رومیا
دیکشنری فارسی به عربی
رقصة الرومبا