کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقص زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک نوع رقص نشاط اور
دیکشنری فارسی به عربی
رقصة الکانکان
-
رقص بانقاب های مضحک وناشناس
دیکشنری فارسی به عربی
تنکر
-
تفریحگاه عمومی برای رقص وموزیک
دیکشنری فارسی به عربی
کازينو
-
درحال رقص یا بالت بودن
دیکشنری فارسی به عربی
نظم
-
طرح رقص یا بالت را ریختن
دیکشنری فارسی به عربی
نظم
-
رقص گام اهسته قرون 71 و 81 میلا دی
دیکشنری فارسی به عربی
رقصة کلاسيکية
-
رقص دو نفری که زن روی پنجه ء پا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد
دیکشنری فارسی به عربی
حرکات بطيئة
-
جستوجو در متن
-
بزن بکوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹بزنوبکوب› bezanbekub ساز زدن و پا کوفتن در مجلس رقص و شادی؛ ساز و آواز و رقص.
-
بشکن
لهجه و گویش تهرانی
بر هم زدن انگشتان و ایجاد صدا برای شادی و رقص
-
بشکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) ‹بشک› beškan فشار دادن همراه با حرکت سریع انگشتان دست به هم برای ایجاد صدا در هنگام شادی.〈 بشکنبشکن: [مجاز]۱. جوشوخروش؛ هنگامه.۲. بشکن زدن هنگام رقص و طرب.〈 بشکن زدن: (مصدر لازم) بههم زدن سرانگشتان در هنگام رقص و طرب.
-
frolic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد زدن، جست و خیز، سرور و نشاط، خوشی، رقص، ورجه ورجه کردن، خوشی کردن
-
خنبیدن
لغتنامه دهخدا
خنبیدن . [ خَم ْ دَ ] (مص ) دست برهم زدن به اصول . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || برجستن . (برهان قاطع). جستن و برجستن و رقصیدن . رقص کردن . || ضرب گرفتن . تنبک زدن . (ناظم الاطباء).
-
چرخکی زدن
لغتنامه دهخدا
چرخکی زدن . [ چ َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخگی زدن . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف . (غیاث ). || رقصیدن از روی شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء) : باز در معرکه آن تازه نهال گلپوش چرخکی زدکه سرم چرخ زد و رفت ز هوش . میرنجات (از ...
-
دایره بستن
لغتنامه دهخدا
دایره بستن . [ ی ِ رَ / رِ ب َ ت َ] (مص مرکب ) حلقه زدن . دایره زدن . بشکل دایره ایستادن . گرداگرد چیزی قرار گرفتن . جرگه زدن : رقص میدان گشاد ودایره بست پر درآمد بپای و پویه بدست .نظامی .
-
فندق زنان
لغتنامه دهخدا
فندق زنان . [ ف َ دُ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فندق زدن . در حال بشکن زدن : فلک فندق زنان در عهد پیری به صیتش رقص دوران مینماید.شرف شفروه (از آنندراج ).