کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رق
/req[q]/
معنی
۱. بندگی؛ بردگی.
۲. (اسم) بنده؛ برده.
۳. (اسم) هرچیز رقیق و نازک.
۴. (اسم) پوست نازک که روی آن چیزی بنویسند.
۵. (اسم) پوست آهو.
۶. (اسم) برگ درخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی
۲. برگ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رق
واژگان مترادف و متضاد
۱. بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی ۲. برگ
-
رق
فرهنگ فارسی معین
(رِ قّ) [ ع . ] (اِمص .) بندگی ، بنده شدن .
-
رق
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) هر چیز نازک ، پوست نازک که بر آن چیزی نویسند.
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رَ ] (از ع ، ص ) هر چیزی که بلند ایستاده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || از اتباع شق است : شق و رق ؛ آخته بالا و کشیده قامت .- رق و شق ؛ در تداول عامه ؛ راست ایستاده . بلندشده . (یادداشت مؤلف ).- شق و رق ؛صاف و هموار...
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رَق ق ] (ع اِ) آن پوستی که بر وی خط نویسند. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). پوست تنک از آهو و جز آن که بر وی نویسند و منه قوله : فی رق منشور.(منتهی الارب ). پوست آهو که بر وی نویسند. (غیاث اللغات ). کاغذ و پوست نازکی که بر ...
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رِق ق ] (ع اِ) ملک . || بنده . (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنده ٔ زرخرید. عبد. (یادداشت مؤلف ) : اگر چه مالک رقی و پادشاه بحقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل . سعدی . || (اِ) بندگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ...
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رِق ق ] (ع مص ) بنده گردیدن یا بنده ماندن . || نرم و لطیف شدن پوست انگور. (از اقرب الموارد).
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رُق ق ](ع اِ) زمین نرم و فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب تنک در دریا یا رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رقّ] [قدیمی] req[q] ۱. بندگی؛ بردگی.۲. (اسم) بنده؛ برده.۳. (اسم) هرچیز رقیق و نازک.۴. (اسم) پوست نازک که روی آن چیزی بنویسند.۵. (اسم) پوست آهو.۶. (اسم) برگ درخت.
-
رق
واژهنامه آزاد
کف دریا=صدف ماهی مرکب یا سش
-
واژههای مشابه
-
رَقٍّ
فرهنگ واژگان قرآن
هر چيزي که بر روي آن نوشته شود و شبيه به کاغذ باشد
-
ذونم-رق
لغتنامه دهخدا
ذونم-رق . [ ن ُ رُ ] (اِخ ) کندی . لقب نعمان بن یزیدبن شرحبیل بن یزیدبن امروءالقیس بن عمروبن المقصوربن حجر آکل المراربن عمروبن معاویة است . (تاج العروس ).
-
رق چشمه
لغتنامه دهخدا
رق چشمه . [ رَ چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . آب آن از چشمه سار. محصولات عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات . صنایع دستی زنان آنجا شال و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
رق آباد
لغتنامه دهخدا
رق آباد. [ رُ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 1500 تن است . آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔآنجا غلات و پسته و پنبه . صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی با نقشه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).