کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفیق قهستانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفیق قهستانی
لغتنامه دهخدا
رفیق قهستانی . [رَ ق ِ ق ُ هَِ ] (اِخ ) از فدائیان ملاحده و قاتل امیرتوسن ملکشاهی است بسال 488 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 4 ص 467 شود.
-
واژههای مشابه
-
رفيق
دیکشنری عربی به فارسی
پرشکوفه , رفيق , يار , همراه
-
هم رفیق
لغتنامه دهخدا
هم رفیق . [ هََ رَ] (ص مرکب ) در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود.
-
رفیق باز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) (عا.) کسی که به دوستی ودوستان اهمیت بسیار می دهد.
-
رفیق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
رفیق اصفهانی . [ رَ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملاحسین رفیق اصفهانی متوفی بسال 1212 هَ . ق . دارای طبعی ملیح و خلقی شریف بود و درشعرشناسی و شاعری پایه ٔ ارجمند داشت . ابیات زیر از اوست :کجاست آنکه پیامی ز دوستان برساند؟کجاست آنکه به جسم فسرده جان برساند؟نشا...
-
رفیق خراسانی
لغتنامه دهخدا
رفیق خراسانی . [ رَ ق ِ خ ُ ] (اِخ ) از فدائیان حسن صباح بود و عبدالرحمان قزوینی و مفتی اصفهانی و ابوالعلاء و جز آنان به کوشش وی بقتل رسیدند (در حدود سال 550 هَ . ق .). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 4 ص 468 شود.
-
رفیق هندی
لغتنامه دهخدا
رفیق هندی . [ رَ ق ِ هَِ ] (اِخ ) داتارام . از گویندگان متأخر فارسی زبان هند و خود بت پرست بود. بیت زیر از اوست :با دوست دشمنی و به دشمن تو دوستی ای وای بر کسی که بود دوستدار تو. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).رجوع به صبح گلشن ص 183 و فرهنگ سخنوران شود...
-
رفیق آباد
لغتنامه دهخدا
رفیق آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . سکنه ٔ آن 165 تن است . آب آن از رودخانه ٔ مرک . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب دیم و لبنیات . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
رفیق باز
لغتنامه دهخدا
رفیق باز. [ رَ ] (نف مرکب ) رفیق پرست . دوست باز. که با رفیقان بسیار آمد و شد کند و بدانان علاقه و بستگی خاطر دارد. (یادداشت مؤلف ). در تداول عامه کسی که به دوستان محبت بسیار کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
رفیق بازی
لغتنامه دهخدا
رفیق بازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رفیق باز. محبت بسیار به دوستان و رفقا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
حسین رفیق
لغتنامه دهخدا
حسین رفیق . [ ح ُ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) اصفهانی شاعر معروف به ملاحسین سبزی فروش متخلص به رفیق . دیوانش شش هزار بیت شعر دارد و نسخه اش در بریتیش موزیوم هست . وی معاصر هاتف بود و در 1212 هَ . ق . درگذشت . (ذریعه ج 9 ص 981).
-
خجسته رفیق
لغتنامه دهخدا
خجسته رفیق . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) رفیق خجسته . رفیق مبارک . رفیق خوش خصال . رفیق نکوسیرت : گفت با بشر کای خجسته رفیق باز پرسم بگو که از چه طریق .نظامی .
-
رفیق شدن
دیکشنری فارسی به عربی
صاحب
-
رفیق دنگ
لهجه و گویش تهرانی
دوست صمیمی