کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفیعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفیعه
فرهنگ نامها
(تلفظ: rafiee) (عربی) (مؤنث رفیع) ، ← رفیع .
-
رفیعه
لغتنامه دهخدا
رفیعه . [ رَ ع َ ] (معرب ، اِ) نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است . (یادداشت مؤلف ).
-
رفیعه
لغتنامه دهخدا
رفیعه . [ رَ ع َ / ع ِ ] (ع ص ) بلند و عالی و برین . (ناظم الاطباء). رفیعة. مؤنث رفیع. (فرهنگ فارسی معین ). بلند. (یادداشت مؤلف ).- جبال رفیعه ؛ کوههای بلند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
رفیعة
لغتنامه دهخدا
رفیعة. [ رَ ع َ ] (ع ص ) مؤنث رفیع. (ناظم الاطباء). تأنیث رفیع. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفیع شود. || (اِ) قصه ای که بردارند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). قصه ای که به حاکم تقدیم کنند. گویند: رفع فلان الی العامل رفیعة؛ یعنی فلانی عرض حالی به حاکم دا...
-
جستوجو در متن
-
ذاوالاقیری
لغتنامه دهخدا
ذاوالاقیری . [ ] (اِخ ) ذاوالاکیری . یکی از قلل رفیعه ٔ کوه هیمالیا بشمال هند به مرکز نپال . ارتفاع آن 8181 گز. و این چهارمین قلّه ازقلل رفیعه ٔ هیمالایاست .
-
لیلی خانم
لغتنامه دهخدا
لیلی خانم . [ ل َ لا ن ُ ] (اِخ ) شاعرة من شواعر الترک ولدت فی استانبول و تثقفت ثقافة رفیعة و توفیت سنة 1264 هَ . ق . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
مستحدثات
لغتنامه دهخدا
مستحدثات . [م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستحدث و مستحدثه . بناهای نو برآورده : مبلغ خراج عمارات و مستحدثات او در حوالی و حدود شهر از ابنیه ٔ عالیه و امکنه ٔ رفیعه ... زیادت از پانصدهزار دینار باشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 97). رجوع به مستحدث و مس...
-
فرهیز
لغتنامه دهخدا
فرهیز. [ ف َ ] (اِ) ظاهراً پیش آمدگی دیوار قَرنیس مانند در بالا یا هزاره مانند در پایین . و یا محتملاً دیواری که پشت بست وحائل دیوار اصلی می کرده اند در بناهای بلند پشت بند. بَغَلبند : عرض اساس و پهنای باروی شصت خشت بود بیرون از فرهیزها، به شیفتق محک...
-
اشتادویر
لغتنامه دهخدا
اشتادویر. [ ] (اِخ ) این کلمه در محاسن اصفهان مافروخی ذیل شرح بنای «جی » بدین سان آمده است : و ذکر بعض المتقدمین انه قراء علی بعض ابوابها مکتوباً یقول اشتادویر الموکل بالقیاسین و البنائین انه ارتفع ثمن ادام العملة لسور هذه المدینة ستمائة الف الف درهم...
-
برشده
لغتنامه دهخدا
برشده . [ ب َ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بالارفته . بلندشده . (آنندراج ) (انجمن آرا). بررفته . (انجمن آرای ناصری ). برافراشته . بلند. رفیع. رفیعه . مرفوع . مرفوعه . مرتفع. مرتفعه . (یادداشت مؤلف ) : از این برشده تیزچنگ اژدهابمردی و دانش که یابد رها....
-
جبائی
لغتنامه دهخدا
جبائی . [ ج ُب ْ با ] (اِخ ) محمدبن عبدالوهاب بن سلام بن خالدبن حمران بن ابان مکنی به ابوعلی و ملقب بجبائی ، مولی عثمان بن عفان از مشایخ متکلمان و از ائمه ٔ معتزله است . سمعانی او را از اهالی جبای بصره دانسته و بعقیده ٔ حموی خطااست و صحیح آن است که و...
-
اصیل الدین
لغتنامه دهخدا
اصیل الدین . [ اَ لُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲ حسینی .خواندمیر در حبیب السیر نام وی را در ذیل سادات و مشایخ و علمای زمان سلطان حسین میرزا بایقرا (863 - 912هَ . ق .) بدین سان آورده است : امیر سید اصیل الدین عبداﷲ حسینی و او را به صفتهای اصالت و وفور جلالت و...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عدی بن معاویةبن جبلةبن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین الکندی ، معروف بحجربن الادبر و حجرالخیر. ابن سعد و مصعب زبیری به روایت حاکم چنین آورده اند که حجر و برادرش هانی بن عدی بوفادت بنزد پیغمبر آمدند و حجربن عدی قادسیة را دریافت...