کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رفیع
/rafi'/
معنی
۱. بلند؛ مرتفع.
۲. [مجاز] بلندپایه؛ بلندمرتبه؛ باارزش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بلند، مرتفع
۲. بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
برابر فارسی
افراشته، برجسته، بلند، والا
دیکشنری
high, lofty, magnificent, tall, towering
-
جستوجوی دقیق
-
رفیع
فرهنگ نامها
(تلفظ: rafie) (عربی) افراشته ، مرتفع ، بلند ؛ (به مجاز) با اهمیت ، ارزشمند ، عالی .
-
رفیع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلند، مرتفع ۲. بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
-
رفیع
فرهنگ واژههای سره
افراشته، برجسته، بلند، والا
-
رفیع
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بلند، مرتفع . 2 - بلند - قدر.
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ ر ] (اِخ ) یا رفیع جیلانی (گیلانی ). رفیعالدین محمدبن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هَ . ق . از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح [شرح نهج البلاغه ]جامع میان شرح ابن ...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن ازسرآب ماراب است . محصولات عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) یا رفیع گنجوی .از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است . (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقة الشعراء).
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) یارفیع لنبانی ، رفیعالدین مسعود لنبانی اصفهانی ، شاعرمعروف ایرانی در اواخر قرن ششم هجری قمری است . مولداو لنبان اصفهان است . وی فخرالدین زیدبن حسن حسینی از خاندان نقبای ری و قم و رکن الدین مسعودبن صاعد ازآل صاعد (اصفهانی ) و عمیدا...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (ع ص ) شریف و بلند قدر و مرتبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نافس . (از المنجد). شریف . سامی . عالی . بلندپایه . بلندقدر. (یادداشت مؤلف ). بلند و برین و عالی و افراخته . (ناظم الاطباء). بلند. مرتفع. (فرهنگ فارسی معین ). مر...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رُ ف َ ] (اِخ ) ابوالعالیه ٔ ریاحی تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوالعالیه ٔ الریاحی شود.
-
رفیع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rafi' ۱. بلند؛ مرتفع.۲. [مجاز] بلندپایه؛ بلندمرتبه؛ باارزش.
-
رفیع
دیکشنری فارسی به عربی
عالي , ناطحة السحاب
-
واژههای مشابه
-
رَفِيعُ
فرهنگ واژگان قرآن
بلند
-
رفیعالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: rafieoddin) (عربی) بلند پایه در دین ؛ (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر .