کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفوگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رفوگر
/rofugar/
معنی
کسی که پارگی و زدگی جامه یا فرش را رفو میکند؛ همگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفوگر
فرهنگ فارسی معین
(رَ گَ) (ص شغل .) آن که رفو کند.
-
رفوگر
لغتنامه دهخدا
رفوگر. [ رَ / رُ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که رفو می نماید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). رفاء. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (دهار). لاقط. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). همگر. آنکه رفو کند. (یادداشت مؤلف ). کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه اس...
-
رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] rofugar کسی که پارگی و زدگی جامه یا فرش را رفو میکند؛ همگر.
-
جستوجو در متن
-
رفاگر
لغتنامه دهخدا
رفاگر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) رفوگر. (ناظم الاطباء). رجوع به رفوگر شود.
-
رفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: رفّاء] [قدیمی] raffā رفوگر؛ رفوکننده.
-
رفوکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] rofukāri رفو کردن؛ شغل و عمل رفوگر.
-
رفوکار
لغتنامه دهخدا
رفوکار. [ رَ / رُ ] (ص مرکب ) رفوگر. (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ رازی ). رجوع به رفوگر و رفوکاری شود.
-
همگر
فرهنگ فارسی معین
(هَ گَ) (ص فا.) بافنده ، رفوگر.
-
رفوگری
لغتنامه دهخدا
رفوگری . [ رَ / رُ گ َ ] (حامص مرکب ) رفوکاری . (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفه ٔ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف ). همگری : ره امان نتوان رفت و دل رهین امل رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا. خاقانی .|| دکان رفوگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفوکاری شود.
-
رفاء
فرهنگ فارسی معین
(رَ فّ) [ ع . ] (ص .) رفوگر، رفوکننده .
-
رافی
لغتنامه دهخدا
رافی . (ع ص ) رفوگر. رجوع به راف و رافیة شود.
-
رخوگر
لغتنامه دهخدا
رخوگر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) رفوگر. (ناظم الاطباء). رفوگر که رکوگر نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 5). اما ظاهراً مصحف آن یا لهجه ای از آن باشد.
-
مطرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motarrez ۱. کسی که کارش نقشونگار دادن به پارچه و جامه باشد.۲. رفوگر.
-
همگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamgar ۱. بههمآورنده؛ پیونددهنده.۲. [قدیمی] بافنده.۳. [قدیمی] رفوگر.