کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفاس
لغتنامه دهخدا
رفاس . [ رِ ] (ع اِ) رسن که بدان سر دست شتر را به بازو بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمانی که بدان سر دست شتر را به بازوی آن بندند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رفاس
لغتنامه دهخدا
رفاس . [ رِ ] (ع مص ) رَفس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به پای زدن کسی را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به رسن رفاس بستن شتر را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
رفس
لغتنامه دهخدا
رفس . [ رَ ] (ع مص ) زدن به سینه ٔ کسی . (از اقرب الموارد).مصدر به معنی رفاس . (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). بپا جنبانیدن خفته تا بیدار شود. (المصادر زوزنی ). به پا زدن چیزی را. (غیاث اللغات ). رجوع به رفاس شود. || به ...