کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رف
/raf/
معنی
۱. تختهای طاقچه مانند که به دیوار اتاق نصب میشود تا اشیا را بر روی آن قرار دهند.
۲. طاقچۀ باریک که در سرتاسر دیوار اتاق نزدیک سقف، با گچ درست میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سکو، طاقچه
دیکشنری
ledge, shelf
-
جستوجوی دقیق
-
رف
واژگان مترادف و متضاد
سکو، طاقچه
-
رف
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) طاقچه .
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَ ] (اِ) برآمدگی و سکویی است که بر در خانه ها برای نشستن سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). سکویی که بر در خانه بجهت نشستن سازند. (برهان ). طاقچه و سکویی که بر در خانه ها برای نشستن سازند. آنچه برای نشستن مردم بصورت طاق بر در عمارت سازند. (غیاث ا...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَف ف ] (ع اِ) رف . (دهار) (از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق . (ناظم...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَف ف ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). رفیف . || بوسه دادن زن را به اطراف لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزیدن دهن در وقت بوسه دادن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). مزیدن . (تاج المصادر ...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رِف ف ] (ع اِ) رف ّ. شتر کلان هیکل . || بهره ٔ آب هرروزه . || تب هرروزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رُف ف ] (ع اِ)کاه و ریزه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رف
دیکشنری عربی به فارسی
تاقچه , رف , فلا ت قاره , هر چيز تاقچه مانند , در تاقچه گذاشتن , کنار گذاشتن
-
رف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رفّ] raf ۱. تختهای طاقچه مانند که به دیوار اتاق نصب میشود تا اشیا را بر روی آن قرار دهند.۲. طاقچۀ باریک که در سرتاسر دیوار اتاق نزدیک سقف، با گچ درست میکنند.
-
رف
دیکشنری فارسی به عربی
رف
-
واژههای مشابه
-
رَف
لهجه و گویش تهرانی
تاقچه سراسری وسط دیوار،پیش بخاری، طاقچه
-
aedicule
رَف آیینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] پدیداری قابمانند در معماری رومی که اشیای آیینی را بر روی آن قرار میدادند
-
relay rack
رَف رله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] محل نصب رله و دیگر تجهیزات
-
piston ring ridge
رَف سیلندر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] ناحیۀ بالایی سطح داخلی سیلندر که درمعرض سایش ناشی از حرکت رینگهای پیستون قرار ندارد و قطر آن ثابت باقی میماند