کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعی الابل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعی الابل
لغتنامه دهخدا
رعی الابل . [ رَع ْ یُل ْ اِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) رعی الابل غلط است و رَعی ُاْلاُیَّل درست است . آطریلال . رجل الغراب . حشیشةالبرص . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اآطریلال و رجل الغراب و رعی الایل شود.
-
واژههای مشابه
-
رعی الحمام
لغتنامه دهخدا
رعی الحمام . [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) فارسطارون . بارسطارون . اکموبران . (یادداشت مؤلف ). فرسطاریون و فارسطاریون نیز گویند و آن حبی است تیره رنگ به مقدار ماش ، اندکی بزرگ است و چون پوست از وی باز کنند به رنگ عدس منقشر بود صلب و به طعم عدس ان...
-
رعی الحمیر
لغتنامه دهخدا
رعی الحمیر. [ رَع ْ یُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رعی الحمار. رجوع به رعی الحمار و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173 شود.
-
رعی الزرازیر
لغتنامه دهخدا
رعی الزرازیر. [ رَ رَع ْ یُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فوة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173). فوه . فوه الصبغ. روناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فوه و روناس شود.
-
جستوجو در متن
-
رعیادیلا
لغتنامه دهخدا
رعیادیلا. [ رَع ْ ] (ع اِ) رَعی ُالْاُیَّل . الافوبسکن . (از یادداشت مؤلف ). اسم سریانی رعی الابل . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به رعی الابل و رعی الایل شود.
-
قاف
لغتنامه دهخدا
قاف . (اِ) به سریانی قشر است و به معنی رعی الابل نیز آمده . (فهرست مخزن الادویه ).
-
مسواک العباس
لغتنامه دهخدا
مسواک العباس . [ م ِس ْ کُل ْ ع َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) رعی الأبل . رعی الایل . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). و رجوع به رعی الابل و رعی الایل شود. || بعضی گویند دوای معروفی است که بیونانی نُوارِس نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مرعاویلا
لغتنامه دهخدا
مرعاویلا. [ م َ ] (معرب ، اِ) شوک الجمال . نوعی از گیاهان علفی و گونه ای از آن مشهور به رعی الابل است .
-
اللیسفاکن
لغتنامه دهخدا
اللیسفاکن . [ اِ ل ِلی ک ُ ] (یونانی ، اِ) اللیسفاقن . لسان الابل . لکلرک در ترجمه ٔ مفردات ، این کلمه را بصورت مذکور آورده است ولی در منابع و مآخذ دیگر بصورتهای گوناگونی آمده ، در تذکره ٔ ضریر انطاکی : الفاقس ، متن عربی مفردات ابن البیطار و فهرست مخ...
-
سفانی
لغتنامه دهخدا
سفانی . [ س َ ] (اِ) حشیشی است که به عربی رعی الابل خوانند. دانه ٔ آن همچون دانه ٔ مورد باشد و اندک حلاوتی دارد و گویند غیر از شترهر حیوانی دیگر که بخورد بمیرد خصوصاً جانوران زهردار و طبیخ آن موی را سیاه کند. (برهان ) (آنندراج ).
-
لیبانوطس
لغتنامه دهخدا
لیبانوطس . [ طِ ] (معرب ، اِ) شجره ٔ مریم . گیاهی است طبی . (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 51) . گیاهی که ساق آن به ساق رعی الابل شبیه است .
-
لسان الابل
لغتنامه دهخدا
لسان الابل . [ ل ِ نُل ْ اِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) حکیم مؤمن گوید: غیر رعی الابل است . نباتش مابین گیاه و درخت و پرشاخ و پراکنده و مربع و مایل بسفیدی و برگش شبیه به برگ به و از آن درازتر و عرضش کمتر و با زغب نرمی سفید و ثقیل الرائحة مایل بخوبی و ثمرش زر...
-
قلام
لغتنامه دهخدا
قلام . [ ق ُل ْ لا ] (ع اِ) نوعی از شوره ٔ گیاه که قاقلی نامندش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ابوالعلاء گوید : لولا غضا نجد و قُلاّمُه ُلم یُثْن َ بالطیب علی رنده . (از اقرب الموارد).قاقلی است . (فهرست مخزن الادویه ). و نزدبعضی رعی الابل است . (تح...