کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعیه
لغتنامه دهخدا
رعیه . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) رَعیَت . رَعیَة : امیری بر سر ارباب حکمت ترا ارباب حکمت چون رعیه تو آن معطی مکرم کز تو هرگزنباشد کف رادت بی عطیه . سوزنی .رجوع به رَعیَت شود.
-
واژههای مشابه
-
رعیة
لغتنامه دهخدا
رعیة. [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیت . عامه ٔ مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عامه ٔ مردم که دارای سرپرست باشند. در حدیث است : «و کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته ». (از اقرب الموارد). || ستور چرنده . (از اقرب الموارد). ستور چرنده و بچرا گذاشته شده از...
-
رعیة
لغتنامه دهخدا
رعیة. [ رِع ْ ی َ ] (ع اِ) زمینی که در آن سنگهای بلند وبرآمده باشند و مانع گردند شیار کردن آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چرا. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسم مصدر است از رعی و رعایة، به معنی چریدن و چرانیدن . (...
-
واژههای همآوا
-
رایح
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . رائح ] (اِفا.) 1 - بو دهنده . 2 - بو کننده .
-
رایه
لغتنامه دهخدا
رایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) جوششی که بر سر و روی اطفال برآید، و بعربی سعفة خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). جوش .
-
رایح
لغتنامه دهخدا
رایح . [ ی ِ ] (ع ص ) رائح . اسم فاعل از ریشه ٔ «روح »، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، رَوْح . (المنجد). شبانگاه آینده . (منتهی الارب ). || کسی که در شبانگاه کاری کند. ج ، رایحون . || مرد شادمانی کننده . ج ، رایحون . || ...
-
رایه
واژهنامه آزاد
(عربی) مجازاً، شاه و خدم و حشم وی. سلطان و درباریان و کوکبه و دستگاه خود شاه و ارکان مملکت و اعیان دولت و درباریانش (رک دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
رعایا
لغتنامه دهخدا
رعایا. [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَعیَة. (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ رعیة به معنی محکومان و نگهداشته شدگان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). در تداول رُعایاتلفظ شود. (فرهنگ فارسی معین ). ج ِ رعیة به معنی قوم و عامه ٔ مردم که آنان را راعی باشد. (از اقرب الموارد) : ...
-
چرا
لغتنامه دهخدا
چرا. [ چ َ ] (اِمص ) بمعنی چریدن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ). رعی و رعیة. (ناظم الاطباء). چریدن حیوان که خوردن علف زمین است . (فرهنگ نظام ). چرا کردن . عمل چریدن : چو برگرددت روز یار توام بگاه چرا مرغزار توام . فردوسی .چرا ناید آهوی...
-
رعیت
لغتنامه دهخدا
رعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین ). زیردست . (کشاف زمخشری ) (دهار) (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). مردم عامه . م...
-
اسوان
لغتنامه دهخدا
اسوان . [ اُس ْ ] (اِ خ ) شهری بصعید مصر. (منتهی الارب ). شهری در مصر علیا. (دمشقی ). یاقوت گوید: شهری بزرگ و کوره ایست در آخر صعید مصر و اول بلاد نوبه بر ساحل شرقی نیل ، و آن در اقلیم دوم است ، طول وی 57 درجه و عرض 22 درجه و 30 دقیقه و در جبال وی مق...