کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعونت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رعونت
/ro'unat/
معنی
۱. سست شدن.
۲. احمق شدن.
۳. بیهودهگو شدن.
۴. خودآرایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعونت
فرهنگ فارسی معین
(رُ نَ) [ ع . رعونة ] (اِمص .) 1 - خود - پسندی . 2 - خودآرایی . 3 - کم ع قلی .
-
رعونت
لغتنامه دهخدا
رعونت . [ رُ ن َ ] (ع اِمص ) نادانی و کم عقلی . (ناظم الاطباء). نادانی . (غیاث اللغات ). ابلهی . بلاهت . حماقت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رعونة شود. || خودبینی . خودخواهی . (فرهنگ فارسی معین ). غرور و تکبر. (از آنندراج ) : هرگز منی نکرد و رعونت ز به...
-
رعونت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رعونة] [قدیمی] ro'unat ۱. سست شدن.۲. احمق شدن.۳. بیهودهگو شدن.۴. خودآرایی.
-
جستوجو در متن
-
حمق
لغتنامه دهخدا
حمق . [ ح ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). شراب . (آنندراج ). || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). حماقت . رعونت . قلت عقل و نقصان آن یا فساد و کساد در آن . (اقرب الموارد). مقابل کَیِّس : دل بیمار را دوا بتوان حمق را هیچگون...
-
دوغة
لغتنامه دهخدا
دوغة. [ دَ غ َ ] (ع اِ) بیماری عام و شدت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وبا. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سردی . || گولی . || رعونت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مولویت
لغتنامه دهخدا
مولویت . [ م َ / مُو ل َ وی ی َ ] (از ع ، اِمص ) مولایی . آقایی . سیادت . (یادداشت مؤلف ) : تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. (مزارات کرمان ص 3). و رجوع به مولا و مولی شود.
-
بر روی زمین منت نهادن
لغتنامه دهخدا
بر روی زمین منت نهادن . [ ب َ ی ِ زَ م ِ ن ن َ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از تکبر و رغم و رعونت و اعتقاد باطل بخود داشتن و در واقع چنان نبودن . (آنندراج ).
-
حظایا
لغتنامه دهخدا
حظایا. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حظیه . به معنی بهره مند و دولتی . || کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی ).
-
رعونه
لغتنامه دهخدا
رعونه . [ رُ ن َ ] (ع مص ) رَعن . (منتهی الارب ). کالیو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) بی خرد شدن . (دهار) (از اقرب الموارد). حمق . (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن . (از...
-
بلاهت
لغتنامه دهخدا
بلاهت . [ ب َ هََ ] (از ع ، اِمص ) بلاهة. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات ). بی عقلی . نادانی . حماقت . گولی . (ناظم الاطباء). سلیم دلی . (بحرالجواهر). ابلهی . کم خردی . ساده دلی . حمق . غباوت . رعونت . سفه . سخافت . کانائی . و رجوع به بلاهة...
-
زبهر
لغتنامه دهخدا
زبهر. [ زِ ب َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) برای . بجهت . ازبرای . ازبهر. متعلق به : خود ملک و شهی ، خاصه زبهر تو نهادندزین دست بدان دست به میراث تو دادند. منوچهری .هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی . منوچهری .چنانکه هستی هرگز ...
-
شاخشانه رفتن
لغتنامه دهخدا
شاخشانه رفتن . [ ن َ / ن ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تهدید کردن . ترسانیدن . خودنمائی کردن : گهی رفتن به تکلیف بهانه بشمشاد از رعونت شاخشانه . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).آهم رود از سر بهانه بر گاو سپهرشاخشانه . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).هلاک طره ٔ مشکین...
-
امینای کرمانی
لغتنامه دهخدا
امینای کرمانی . [ اَ نا ی ِ ک ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری بود و بشغل کاسه گری اشتغال داشت . نصرآبادی نویسد: طبعش خالی از لطفی نیست . از اوست :سرو را پای رعونت در گل از رفتار تست آب و رنگ نُه چمن صرف گل رخسار تست هر پریشانی که جمع آوردم از زل...
-
ابلهی
لغتنامه دهخدا
ابلهی . [ اَ ل َ ] (حامص ) بلاهت . حماقت . رعونت . رعنائی . حمق . تناوک . غمری . خویلگی . سرسبکی . ساده لوحی . گولی . کم خردی . نادانی . سلیم دلی : ز بهر کسان رنج بر تن نهی ز کم دانشی باشد و ابلهی . فردوسی .نبیره که جنگ آورد با نیاهم از ابلهی است و ک...