کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رعشه
/ra'še/
معنی
۱. (پزشکی) لرزش غیرارادی اندامها ناشی از بیماریهای عصبی.
۲. [قدیمی] عجله؛ شتاب.
۳. [قدیمی] لرزش؛ لرزه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه
برابر فارسی
لرزه، لزره
دیکشنری
tremble, tremor, trepidation
-
جستوجوی دقیق
-
رعشه
واژگان مترادف و متضاد
ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه
-
رعشه
فرهنگ واژههای سره
لرزه، لزره
-
tremor
رعشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] حرکت غیرارادی متناوب و منظمی که ممکن است در هر بخش از بدن ایجاد شود
-
رعشه
فرهنگ فارسی معین
(رَ ش ِ) [ ع . رعشة ] 1 - (مص ل .) لرزیدن . 2 - (اِمص .) ارزش .
-
رعشه
لغتنامه دهخدا
رعشه . [ رَ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) یا رعشة. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. (ناظم الاطباء). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل . (آنندراج ). علتی است که از آن دست آدمی بی ار...
-
رعشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رعشَة] ra'še ۱. (پزشکی) لرزش غیرارادی اندامها ناشی از بیماریهای عصبی.۲. [قدیمی] عجله؛ شتاب.۳. [قدیمی] لرزش؛ لرزه.
-
رعشه
دیکشنری فارسی به عربی
ارتجف
-
رعشه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: laqma طاری: ra:ša طامه ای: rahša طرقی: ra:ša / larza کشه ای: rahša / laqma نطنزی: larza / laqma
-
واژههای مشابه
-
رعشة
لغتنامه دهخدا
رعشة. [ رَ ش َ ] (ع اِ) عجله . (اقرب الموارد). || رَعشَه ؛ علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود. || (اصطلاح پزشکی ) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعا...
-
رعشة
لغتنامه دهخدا
رعشة. [رَ ش َ ] (ع اِ) رَعشَه . رَعشِه . لرزه . (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب ). رجوع به رعشه شود. || نوع لرزیدن و هیأت آن . (ناظم الاطباء).
-
رعشة
دیکشنری عربی به فارسی
لرزه , لرز , ارتعاش , لرزيدن , از سرما لرزيدن , ريزه , تکه , خرد کردن
-
رعشه افتادن
لغتنامه دهخدا
رعشه افتادن . [ رَ ش َ / ش ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) لرزه دست دادن . لرزش دست دادن . لرزه عارض شدن . لرزه افتادن بر : همچنان غافل از مرگم گرچه از موی سفیددررگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است .صائب (از آنندراج ).
-
رعشه افکندن
لغتنامه دهخدا
رعشه افکندن . [ رَ ش َ / ش ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رعشه انداختن . لرزه انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکندرعشه چون آب روانش در رگ جان افکند.صائب (از آنندراج ).
-
رعشه دار
لغتنامه دهخدا
رعشه دار. [ رَ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) دارای رعشه . لرزه دار. با رعشه . (یادداشت مؤلف ). کسی که در اندام وی لرزه باشد. لرزان . (ناظم الاطباء) : ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش جام لبریزم به دست رعشه دار افتاده ام .صائب (از آنندراج ).