کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رطب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رطب
/ratb/
معنی
تر؛ آبدار.
〈 رطبویابس: [مجاز]
۱. همه چیز.
۲. سخنان درستونادرست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
date
-
جستوجوی دقیق
-
رطب
فرهنگ فارسی معین
(رَ طْ) [ ع . ] (ص .) تر و تازه .
-
رطب
فرهنگ فارسی معین
(رُ طَ) [ ع . ] (اِ.) خرمای تازه .
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات )...
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغات ).خرم...
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رُ طُ / رُ ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رُطب شود.
-
رطب
دیکشنری عربی به فارسی
باراني , نمناک , تر , نم , مرطوب , نمدار , ابدار , بخاردار , مرطوب ساختن , نمدار کردن , گريان , پر از اب , خيس , باراني , اشکبار , تري , رطوبت , تر کردن , مرطوب کردن , نمناک کردن
-
رطب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ یابس] [قدیمی] ratb تر؛ آبدار.〈 رطبویابس: [مجاز]۱. همه چیز.۲. سخنان درستونادرست.
-
رطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] rotab خرمای تازه؛ خرمای نورس.
-
رطب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: rotab طاری: rotab طامه ای: rotab طرقی: rotab کشه ای: rotab نطنزی: rotab
-
واژههای مشابه
-
رَطْبٍ
فرهنگ واژگان قرآن
تر
-
جبن رطب
لغتنامه دهخدا
جبن رطب . [ ج ُ ب ُ ن ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بپارسی پنیر تر گویند و بهترین آن شیرین و لذیذ بود که میل به حلاوت داشته باشد و از شیر معتدل از حیوانی صحیح البدن گرفته باشند، و طبیعت آن سردو تر باشد در سوم . گویند در دوم غذائی فربه کننده باشد و ط...