کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رضع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رضع
معنی
(رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - بخیل ، ناکس .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رضع
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شیرخواره . 2 - بخیل ، ناکس .
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَ ] (ع مص ) رَضَع. یا رَضِع. مصدر به معنی رِضاع و رَضاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شیرخوردن . (دهار). شیر مکیدن بچه . (از منتهی الارب ). و رجوع به رَضاع شود. || سؤال کردن کسی را شیر، یا عام است . (از منتهی الارب ). و رجوع به رَضاع ش...
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَ ض َ ] (ع اِ) رَضَع. رَضِع. به معنی رَضَع است . (از منتهی الارب ). رجوع به رَضَع شود.
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَ ض َ ] (ع ص ، اِ) رَضْع. رَضِع. هر چیز مکیده شده . (ناظم الاطباء). || رَضِع. رِضَع. خرمابنان ریزه . (از منتهی الارب ). خرمابنان ریزه . رَضِع. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بخیلی و ناکسی . (از ناظم الاطباء). بخیلی . (از منتهی الارب ) (از اقرب...
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَ ض ِ ] (ع اِ) رَضَع. رِضَع. به معنی رَضَع است . (از ناظم الاطباء). اسم است از رَضُعَ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَضَع. در معنی اسمی و حاصل مصدری شود. || (ص ) شیرخواره . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بخیل و ناکس ....
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَ ض ِ ] (ع مص ) رَضْع. رَضَع. مصدر به معنی رَضاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به رَضاع شود.
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رَض َ ] (ع مص ) رَضْع. رَضِع. رَضاع و رِضاع . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به رَضاع و رَضع شود.
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رِ ] (ع اِ) درختی که شترآنرا می خورد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رُ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ رضیع. (از ناظم الاطباء). رجوع به رضیع شود. || ج ِ رَضِع. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَضِع شود.
-
رضع
لغتنامه دهخدا
رضع. [ رُض ْ ض َ ] (ع ص ) ج ِ راضع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به راضع شود.
-
واژههای همآوا
-
رضا
فرهنگ نامها
(تلفظ: rezā) (عربی) رضایت ، راضی ، خشنود ؛ (در اعلام) نام امام هشتمین شیعیان علی بن موسی الرضا (ع)؛ (در تصوف) رضا این است که بنده از مشیت حق گله نکند و نامرادی را رضای حق بداند و با روی خوش بپذیرد .
-
رضا
واژگان مترادف و متضاد
تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی
-
رضا
فرهنگ واژههای سره
خرسند
-
رزء
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) مصیبت بزرگ ، پیش آمد بد. ج . ارزاء