کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع مص ) چکانیدن آب و خون و اشک . (ناظم الاطباء). || چکیدن آب و خون و اشک . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). برفشاندن آب و خون و اشک . ترتاش . (از اقرب الموارد). || زدن کسی را زدنی دردناک . (ناظم الاطباء) (ا...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش / رَ ] (از ع ، اِ) قطره های ریزه ریزه ٔ آب و یا مایعی دیگر که از ریختن بر زمین در اطراف آن پراکنده می گردند. (ناظم الاطباء) : گرچه شمسی نه بر، عالم راازکف راد تست و ابل و رش . سوزنی .به شدم و بهتری نصیب تو باداچهره ٔ تو چون گل طری و بر ا...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رِ ] (اِ) ریش و لحیه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف ریش است که بعربی لحیه گویند. (برهان ). محاسن . || ریش . زخم . جراحت . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف ریش جراحت هم هست . (برهان ). || قهر و غضب و خشم . (ناظم الاطباء).
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رُ ] (اِ) برگشتگی چشم از روی قهر و غضب و خشم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). گردانیدن چشم به جهت قهر و غضب . (فرهنگ فارسی معین ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری )...
-
رش
دیکشنری عربی به فارسی
ترشح , ريزش نم نم , پوش باران , چکه , پاشيدن , ترشح کردن , پاشيده شدن , گلنم زدن , اب پاشي کردن
-
رش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] raš = اَرَش: ◻︎ رش و سنگ کم و ترازوی کژ / همه تدبیر مرد غدار است (ناصرخسرو: ۲۸۵).
-
رش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] raš ۱. تپه؛ پشته؛ تل.۲. زمین پشتهپشته: ◻︎ هرچه بخواهد بده که گندهزبان است / دیو رمیده نه کنده داند و نه رش (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۳).
-
رش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] raš = رشن: ◻︎ درآمد در آن خانهٴ چون بهشت / به روز رش از ماه اردیبهشت (عنصری: ۳۵۲).
-
رش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] raš جامۀ ابریشمی.
-
رش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رشّ، جمع: رِشاش] [قدیمی] raš[š] ۱. اندکاندک و ریزهریزه آمدن باران.۲. پاشیدن.۳. (اسم) قطره.
-
رش
واژهنامه آزاد
دفعه، بار یک رش دیگر:یک بار دیگر، دفعه بعد
-
واژههای مشابه
-
کلاه رش
لغتنامه دهخدا
کلاه رش . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کانی رش
لغتنامه دهخدا
کانی رش . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد 30 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای 523 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، توتو...
-
کانی رش
لغتنامه دهخدا
کانی رش . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . واقع در14هزارگزی جنوب ده شیخ . ناحیه ای است کوهستانی ، گرمسیر و دارای 300 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری ...
-
کانی رش
لغتنامه دهخدا
کانی رش . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در چهارهزارگزی جنوب باختری سردشت و دوهزارگزی جنوب راه ارابه رو بیوان به سردشت . ناحیه ای است کوهستانی ، جنگلی ، معتدل ، سالم و دارای 73 تن سکنه . از رودخانه ٔ سردشت مشروب ...