کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشوه ستدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رشوه گیر
لغتنامه دهخدا
رشوه گیر. [ رِش ْ /رُش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) رشوه خور. آنکه رشوه و پاره می گیرد. (ناظم الاطباء). مرتشی . (یادداشت مؤلف ).
-
رشوه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] re(o)švexār کسی که رشوه میگیرد؛ رشوهخور؛ رشوهگیر.
-
رشوه خواری
دیکشنری فارسی به عربی
رشوة
-
رشوه دادن
دیکشنری فارسی به عربی
دهن , رشوة , نخلة
-
رشوه گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتشي
-
رشوه خواری کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتشي
-
پول و رشوه
فرهنگ گنجواژه
رشوه.
-
رِشوه و مداخل
فرهنگ گنجواژه
رشوه و درآمد غیرقانونی.
-
جستوجو در متن
-
تلکه کردن
لغتنامه دهخدا
تلکه کردن . [ ت َ ل َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام نقدی قلیل به اجحاف گرفتن . ستدن رشوه های خرد. پول کمی به رشوه ستدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلکه بندی شود.
-
ارتشاء
لغتنامه دهخدا
ارتشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رشوه ستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رشوت ستاندن . رشوت گرفتن . رشوه خوردن . پاره گرفتن . تبرطُل .
-
رشوت گرفتن
لغتنامه دهخدا
رشوت گرفتن . [ رِش ْ / رُش ْ وَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رشوه گرفتن . پاره ستدن . رشوت ستدن . (یادداشت مؤلف ) : به رشوت عامل از خود گر کند اصحاب سلطان رامکافات عمل از هیچکس رشوت نمی گیرد. صائب تبریزی (از آنندراج ).- به رشوت گرفتن ؛ به رسم رشوت اخذ ک...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...