کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشته دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
non-coding strand, transcribed strand
رشتۀ نارمزگذار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] رشتهای از مارپیچ دوگانۀ دِنا که رمزگذار نیست و مکمل رشتۀ رمزگذار است متـ . رشتۀ الگو template strand رشتۀ پادرمزگذار anticoding strand رشتۀ پادمعنا antisense strand رشتۀ منفی minus strand
-
character string
رشتهنویسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] مجموعهای از نویسههای حرفی ـ عددی
-
رشته فرنگی
فرهنگ فارسی معین
( ~. فَ رَ) (اِمر.) ماکارونی .
-
رشته پلو
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن رشته ، گوشت و گاه کشمش یا خرمای سرخ کرده می ریزند.
-
دوک رشته
لغتنامه دهخدا
دوک رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوک ریسه شود.
-
رشته تافتن
لغتنامه دهخدا
رشته تافتن . [ رِ ت َ / ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) تابیدن نخ و رشته . تافتن طناب و ریسمان : سر رشته را آن کسی یافته که این رشته ها را به هم تافته . نظامی .تافت جهان رشته ٔ صبح از سپهردوخت بسی جبه ٔ مسکین ز مهر.امیرخسرو.
-
رشته رشتن
لغتنامه دهخدا
رشته رشتن . [ رِ ت َ / ت ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ریسیدن پشم و پنبه و مانند آن . (از آنندراج ) : از خرقه تنت دید کمان آن مه و می گفت این رشته ٔ باریک درین خرقه که رشته ست . کمال خجندی .ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم .صائ...
-
رشته کش
لغتنامه دهخدا
رشته کش . [ رِ ت َ/ ت ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رشته کشنده . که رشته و نخ را بکشد. || تربیت دهنده . (ناظم الاطباء).
-
رشته وار
لغتنامه دهخدا
رشته وار. [ رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند رشته و به اندازه ٔ رشته . (ناظم الاطباء). به اندازه ٔ یک رشته . (آنندراج ) : تاب خوردم رشته وار اندرکف خیاط صنعبس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم .سعدی .
-
رشته فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از فرانسوی. فارسی] reštefarangi نوعی رشته که از آرد سیبزمینی یا آردگندم به شکل نوار یا لولۀ باریک درست میکنند؛ ماکارونی.
-
رشته یادداشت
دیکشنری فارسی به عربی
تعليق
-
رشته کامپیوتر
دیکشنری فارسی به عربی
استعمال الحاسبات
-
رشته مسلسل
دیکشنری فارسی به عربی
جناح
-
رشته عصبی
دیکشنری فارسی به عربی
عصب
-
رشته فرنگی
دیکشنری فارسی به عربی
معکرونة