کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رشاش
/rešāš/
معنی
= رشّ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رشاش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد.
-
رشاش
لغتنامه دهخدا
رشاش . [ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت . (ت...
-
رشاش
لغتنامه دهخدا
رشاش . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَش ّ.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رَش ّ شود.
-
رشاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ رشّ] [قدیمی] rešāš = رشّ
-
جستوجو در متن
-
پخشیدن
لغتنامه دهخدا
پخشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). || رَش ّ. رشاش . الرّشاش آنچه بپخشد از خون . (السامی ). پراکنیدن .
-
جسار
لغتنامه دهخدا
جسار.[ ج َس ْ سا ] (اِخ ) احمدبن عیسی بن هارون بغدادی مکنی به ابوجعفر بدین لقب مشهور است . وی از عبدالاعلی بن حماد نرسی روایت کرد و ابوالحسن احمدبن جعفربن محمد خلال که اسم او را محمد و لقب وی را رشاش نیز گفته اند از او روایت داشته است و اصل کلمه منسو...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع اِ) باران اندک . ج ، رشاش .(از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). باران ریزه . (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ). در عربی باران ریزه ریزه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ...
-
نضح
لغتنامه دهخدا
نضح . [ ن َ ] (ع مص ) آب پاشیدن خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. (تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی . (از اقرب الموارد). || اشک ریختن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنضاح ...
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...