کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رش
/raš/
معنی
= اَرَش: ◻︎ رش و سنگ کم و ترازوی کژ / همه تدبیر مرد غدار است (ناصرخسرو: ۲۸۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
arm
-
جستوجوی دقیق
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) نک ریش .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) نوعی جامة ابریشمین گرانبها.
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - پشته ، تپه . 2 - زمین پشته پشته .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - پشته ، تپه . 2 - زمین پشته پشته .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ شّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آب پاشیدن . 2 - آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - بازو. 2 - واحد طول ، از نوک انگشت میانه تا آرنج .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ په . ] (اِخ .) نام روز هجدهم از هر ماه شمسی .
-
رش
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) چشم غره ، نگاه خشمگین .
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث ال...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) پشته . تپه . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل کنده . فراز. تپه . تل . بلندی . بلندی در زمین . پشته ، مقابل گودی و نشیب . (یادداشت مؤلف ). || زمین پشته پشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (از ف...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) قسمی ازخرمای سیاه . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). نوعی خرمای سیاه و بالیده . (از فرهنگ فارسی معین ) (از شعوری ج 2 ورق 8). خرمای سیاه پرگوشت کم قوت کم شیرینی . (از انجمن ...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) نوعی از جامه ٔ ابریشمین گرانبها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ازفرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ورق 8) (از...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِخ ) رخش . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف رخش ، نام اسب رستم . (از یادداشت مؤلف ). رخش را گویند. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ) : ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی ای باره ٔ همایون شبدیز یا رشی .دقیقی .
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (کردی ، ص ) در کردی به معنی سیاه است . و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را. (یادداشت مؤلف ).
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع اِ) باران اندک . ج ، رشاش .(از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). باران ریزه . (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ). در عربی باران ریزه ریزه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ...