کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [ رُ ] (اِ) رُسْت . نوعی خاک که از آمیختن آن با آب ماده ای چسبنده و محکم حاصل شود که آنرا به اشکال و رنگهای مختلف درآورند. نوعی خاک که در کوره پزی ها جهت ساختن ظروف سفالین به کار رود و آن دارای آهک و اکسید آهن است . (فرهنگ فارسی معین ). گِل سرخ ...
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [ رُ ] (اِخ ) دنیسن . خاورشناس نامی انگلیسی که درباره ٔ رودکی و احوال و اشعار وی تحقیقاتی دارد و نیز متن یونانی مقالةاللام از کتاب الحروف ارسطو (مقاله ٔ دوازدهم ) را بسال 1924 م . انتشار داد و بسال 1928 م . ترجمه ٔ انگلیسی آن را منتشر کرد و دکتر...
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [ رُ ] (ص ) اکول و پرخور. (ناظم الاطباء) (برهان ). اکال . (انجمن آرا) (آنندراج ). حریص در خوردن . (فرهنگ خطی ). پرخور. (فرهنگ نظام ). اکول . گلوبنده بود یعنی رس . (از لغت فرس اسدی ) : خواجه یکی غلامک رس داردکز ناگوارد خانه چو تس دارد. منجیک .راد...
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [رَس س ] (اِخ ) نام پادشاه قوم ثمود یا نام قبیله ای که در یمامه بودند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 15).
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ra(o)s پرخور؛ بسیارخوار؛ شکمپرست؛ حریص در خوردن؛ رژد: ◻︎ رسی بود گویند شاه رسان / همهساله چشمش به چیز کسان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رسّ] ras[s] ۱. (ادبی) در قافیه، واکۀ ā ماقبل حرف رَوی، مانند ā در «آهن» و «لادن» یا ماقبل حرف دخیل، مانند واکۀ ā در «شمایل» و «مایل».۲. [قدیمی] معدن.۳. [قدیمی] ابتدای چیزی.۴. [قدیمی] چاه کهنه.
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رسیدن) re(a)s ۱. = رسیدن۲. رسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیررس، زودرس.۳. رسیدگیکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادرس، بازرس.۴. محل قابل رسیدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیررس، دیدرس.
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رُست› (زمینشناسی) ros[s] نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل میشود و میتوان آن را به شکلهای مختلف درآورد و بهواسطۀ مواد خارجی به رنگهای زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید درمیآید؛ خاک رس؛ رست.
-
رس
دیکشنری فارسی به عربی
طين
-
رس
واژهنامه آزاد
برس
-
واژههای مشابه
-
clay
رُس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] [زمینشناسی] خاکی با درصد بالایی از ذرات ریز و کلوئیدی که با جذب آب چسبنده و پس از خشک شدن کلوخهای میشود [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] بخشی از ذرات معدنی خاک که دارای قطر کمتر از 0/002 میلیمتر است
-
رَّسِّ
فرهنگ واژگان قرآن
چاهي که طوقه چيني شده باشد( روایتی از حضرت رضا علیه السلام است که آن حضرت از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند که اصحاب رس مردمي بودند که درخت صنوبري را ميپرستيدند و نام آن را شاه درخت نهاده بودند و آن درخت رايافث فرزند نوح بر کنار چشمهاي به نام ر...
-
کامباسه رس
لغتنامه دهخدا
کامباسه رس . [ س ِ رِ ] (اِخ ) ژان ژاک . مشاور حقوقی و از رجال دولت فرانسه بود در مون پیله بدنیا آمد (1824-1753 م .). صدر اعظم امپراطور بود. در تحریر قانون مدنی فرانسه شرکت داشت .
-
گل رس
لغتنامه دهخدا
گل رس . [ گ ِ ل ِ رُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخلوطی است از پلی سیلیکات قلیایی آلومینیم و شن اکسید دو فر و، نسبتاً دارای خاصیت قابض میباشد. (درمان شناسی تألیف عطایی ص 455). و رجوع به خاک رس شود.
-
گلوله رس
لغتنامه دهخدا
گلوله رس . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هدف گلوله . آخرین نقطه ای که گلوله بدانجا برسد. آنجا که گلوله بدان تواند رسید.