کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رسیدن
/re(a)sidan/
معنی
۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.
۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.
۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.
۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن نمو میوه.
۵. دست یافتن به چیزی؛ به دست آوردن.
۶. [مجاز] پیوستن دو نفر به یکدیگر؛ ازدواج کردن.
۷. تحریک عضو حسی توسط محرک خارجی: بوی نان تازه به مشامم رسید.
۸. فرارسیدن زمان چیزی: بهار رسید.
۹. منتهی شدن؛ منجر شدن.
۱۰. تمام شدن؛ پایان یافتن: ◻︎ جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل / عاقبت جان بهدهان آمد و طاقت برسید (سعدی۲: ۴۴۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آمدن، واردشدن
۲. اتصال، نیل، وصول
۳. پختن، کاملشدن، نضج
۴. سرآوری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن
۵. فرصت کردن، مجالیافتن
۶. وقوع
فعل
بن گذشته: رسید
بن حال: رس
دیکشنری
advent, accession, arrive, come, gain, pass, reach, realize, regain
-
جستوجوی دقیق
-
رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آمدن، واردشدن ۲. اتصال، نیل، وصول ۳. پختن، کاملشدن، نضج ۴. سرآوری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن ۵. فرصت کردن، مجالیافتن ۶. وقوع
-
رسیدن
فرهنگ فارسی معین
(رَ دَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آمدن ، وارد شدن . 2 - پیوند، تلاقی . 3 - پخته شدنِ میوه . 4 - کامل شدن ، بالغ شدن . 5 - مواظبت کردن . 6 - اثر کردن ، تأثیر گذاشتن .
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) آمدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12) (فرهنگ فارسی معین ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمدن کسی به جایی . قدوم . ورود: رسیدن به خیر؛ خیرمقدم . (یادداشت مؤلف ). در آمدن . (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ...
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رِ دَ ] (مص ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء). مخفف ریسیدن . رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
-
رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rasītan] re(a)sidan ۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن ...
-
رسیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , استلم , اصبح , اقبل , انجز , تعال , صل , کمية , ماء آسن , هدف
-
رسیدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: berasi طاری: rassây(mun) طامه ای: rassâɂan طرقی: rassâymun کشه ای: rassâymun نطنزی: rassâɂan
-
رسیدن
لهجه و گویش تهرانی
به خود رسیدن و آرایش کردن
-
واژههای مشابه
-
رَسیدَن
لهجه و گویش بختیاری
rasidan رسیدن.
-
گزند رسیدن
لغتنامه دهخدا
گزند رسیدن . [ گ َ زَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رسیدن . صدمه رسیدن : نیامد جهان آفرین را پسنداز ایشان به ایشان رسید آن گزند. فردوسی .نه حله ای کز آب مر او را رسد گزندنه حله ای کز آتش او را بود زیان . فرخی .گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز ...
-
خدمت رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهحضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن ۲. تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن ۳. تلافی کردن، جبران کردن
-
سر رسیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. منقضیشدن، تمام شدن ۲. وارد شدن (ناگهانی)
-
ripening
مرحلۀ رسیدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مرحلهای که در آن دانه یا میوه کاملاً رسیده و آمادۀ مصرف است
-
نوبت رسیدن
لغتنامه دهخدا
نوبت رسیدن . [ ن َ / نُو ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) هنگام و زمان کاری فرارسیدن . نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن : دور به او رسیدن . دوران او فرارسیدن . زمان و مجال بدو رسیدن : و تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه ٔ طبری...