کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسوا گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسوا گشتن
لغتنامه دهخدا
رسوا گشتن . [ رُس ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رسوا گردیدن . رسوا شدن . مفتضح گشتن : بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم سگ کویت به فغان آمد و رسوا گشتم . محتشم کاشانی (از ارمغان آصفی ).و رجوع به رسوا شدن و رسوا گردیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
رسوا کردن
لغتنامه دهخدا
رسوا کردن . [ رُس ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فضیحة. (ترجمان القرآن ). کَبت . (منتهی الارب ). اخزاء. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). خزی . تهتک . افضاح . فضح . (دهار).اخزاء. افتضاح . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). ذأم . تندید.پرده از کار بد کسی برداشتن . ...
-
رسوا نمودن
لغتنامه دهخدا
رسوا نمودن . [ رُس ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بی آبرو کردن . زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن . رسوا کردن . (از یادداشت مؤلف ). ذأم . ذحم . (منتهی الارب ) : خنده رسوا می نماید پسته ٔ بی مغز راچون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش . صائب تب...
-
بدنام رسوا
دیکشنری فارسی به عربی
سيي السمعة
-
جستوجو در متن
-
گرد پای حوض گشتن
لغتنامه دهخدا
گرد پای حوض گشتن . [ گ ِ دِ ی ِ ح َ /حُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد حوض گردیدن : از سر جوی عشوه آب ببندبیش از این گرد پای حوض مگرد. انوری .تشنه را خود شغل چبود در جهان گرد پای حوض گشتن جاودان . مولوی . || سردرگم و مبهم در جایی گشتن بواسطه ٔ ساختن کاری ...
-
داغی شدن
لغتنامه دهخدا
داغی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اثر داغ گرفتن بر اندام . در عداد داغداران در آمدن آدمی یا حیوان . || عیب دار شدن . معیوب شدن . || شهرت یافتن . رسوا گشتن . || کهنه شدن و ازاین جهت است که کهنه را داغینه گویند. (آنندراج ).
-
گرامی شدن
لغتنامه دهخدا
گرامی شدن . [ گ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . عزیز شدن . مورد علاقه واقع گشتن : به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآواوز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید.ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی وزبی هنری ماند بید رسوا.ناصرخسرو.
-
خوش شدن
لغتنامه دهخدا
خوش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن و نکو شدن . || التیام یافتن . || به وجد درآمدن . خوشحال شدن . مسرور گشتن . اهتزاز : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب . مولوی . || به حال درآمدن . به حالت صوفیانه ای درآمدن ...
-
بدنام
لغتنامه دهخدا
بدنام . [ ب َ ] (ص مرکب ) شخص معروف ببدی . (آنندراج ). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج ). صاحب سوء شهرت . مقابل خوش نام . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.- بدنام افتادن ؛ بدنام شدن . رسوا شدن : صوفیان جمله حریفن...
-
رسو
لغتنامه دهخدا
رسو. [ رَس ْوْ] (ع مص ) ایستادن بر جای و استوار شدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ثابت و استوار گشتن . (از اقرب الموارد). استوار شدن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (دهار). استوار گشتن . (تاج المصادر بیهقی )...
-
بی شرم
لغتنامه دهخدا
بی شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرم ) بی حیا و بی حجاب . (آنندراج ). بی حیا. بی آزرم . (ناظم الاطباء). بی چشم و رو. وقیح . صفیق . پررو. بی آبرو.شوخ . بی عفت . وقاح . وقح . بذی . بذیه . سترگ . سخت روی . خلیعالعذار. جلع. جلعم . (یادداشت مؤلف ) : ...
-
شهرت
لغتنامه دهخدا
شهرت . [ ش ُ رَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آوازه . صیت . اشتهار. نامبرداری . بلندآوازگی . معروفیت . نام آوری . (یادداشت مؤلف ). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت ). رجوع به شهرة شود....
-
دریده
لغتنامه دهخدا
دریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم . منجیک .تو شادمانه و بدخواه توز ان...