کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسن بسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رسن وار
لغتنامه دهخدا
رسن وار. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) همچون رسن . همانندرسن . مانند رسن . مثل ریسمان . ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد : سر از چنبر تو ببردند لیکن رسن وار سرْشان درآید به چنبر. امیرمعزی .بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه رسن ...
-
رسن ور
لغتنامه دهخدا
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
-
زرین رسن
لغتنامه دهخدا
زرین رسن . [ زَرْ ری رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسنی بافته از زر. رسن طلائی . || زرین رسن و یوسف زرین رسن کنایه از خورشید و شعاع آن : از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته آن یوسف گردون نشین عیسی پاکش هم قرین دردلو رفته پی...
-
مشکین رسن
لغتنامه دهخدا
مشکین رسن . [ م ُ / م ِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسن سیاه . ریسمانی مشکین . || کنایه از گیسوی بلند و سیاه به مانند مشک از بوی و رنگ : به دو تا موی که تعویذ من است یادگاراز سر مشکین رسنت . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 569).به تاج قیصر و تخت شهنشاه که گر شیرین ب...
-
توب رسن
لغتنامه دهخدا
توب رسن . [ رَ س َ ] (اِ مرکب ) ریسمان تابیده . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 308 شود.
-
رسن باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] rasanbāz = بندباز
-
رسن به گردن
لغتنامه دهخدا
رسن به گردن . [ رَ سَم ْ ب ِ گ َ دَ ] (ق مرکب ) رسن در گردن . در گردن طناب انداخته با حالت طاعت و فرمانبرداری و تسلیم : بنواخت به بند کردن او رامی برد رسن به گردن او را. نظامی .گر دی گنهی نمود پایم امروز رسن به گردن آیم .نظامی .
-
سر رسن یافتن
لغتنامه دهخدا
سر رسن یافتن . [ س َ رِ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) سر رشته یافتن . || دریافتن کار مهم . || رسیدن به مقصود. (برهان ) (آنندراج ).
-
چرخ رسن تابی
لغتنامه دهخدا
چرخ رسن تابی . [ چ َ خ ِ رَ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ نخ تابی . چرخ ریسمان تابی . رجوع به چرخ ریسمان تابی شود.
-
جستوجو در متن
-
مرسون
لغتنامه دهخدا
مرسون . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر رَسْن . بسته به رسن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
متأبض
لغتنامه دهخدا
متأبض . [ م ُ ت َ ءَب ْ ب َ ] (ع ص ) بسته شده به رسن اباض . (منتهی الارب ). و رجوع به تأبض و ماده ٔ قبل شود.
-
عصاب
لغتنامه دهخدا
عصاب . [ ع ِ ](ع اِ) آنچه بدان بدن بسته شود جز سر. || سربند. (منتهی الارب ). سربند و عمامه . (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره . (از اقرب الموارد). || رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
محجوز
لغتنامه دهخدا
محجوز. [م َ ] (ع ص ) کسی که در ازاربستنگاه یا نیفه گاه وی ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب ). ضربت رسیده بر کمر. (ناظم الاطباء). || شتر که سپل آن بسته باشندبه رسن حجاز. (منتهی الارب ). || پای بسته . || کمربسته ٔ با کمربند. (ناظم الاطباء).
-
حبیل
لغتنامه دهخدا
حبیل . [ ح َ ] (ع ص ) محبول . || دلاور. از آن رو که از جای نرود گوئی به رسن بسته شده است . || (اِ) حبیل براح ؛ شیر. (منتهی الارب ). و در «قطر المحیط»، شجاع .
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغلق : باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ). || مقفل . سد شده . عایق شده . جلوگیری شده : دربسته زندانها برگش...