کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رسن ساختن
لغتنامه دهخدا
رسن ساختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن تابیدن . || مساحی کردن . اندازه گرفتن . (یادداشت مؤلف ). پیمودن . (از آنندراج ) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم اوعطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری .چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رس...
-
رسن باز
لغتنامه دهخدا
رسن باز. [ رَسَم ْ ] (نف مرکب ) رسبازنده . ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام ). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. (فرهنگ فارسی معین ). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن ...
-
رسن بازی
لغتنامه دهخدا
رسن بازی . [ رَ سَم ْ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رسن باز. ریسمان بازی . (فرهنگ فارسی معین ) : آن رسن کش به لیمیاسازی من بیچاره در رسن بازی . نظامی .عنکبوتی شدم ز طنازی وآن شب آموختن رسن بازی . نظامی .بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کردرسن بازی هندوان پیشه کر...
-
رسن باف
لغتنامه دهخدا
رسن باف . [ رَ سَم ْ ] (نف مرکب ) رسن بافنده . که رسن ببافد. (یادداشت مؤلف ). حبال . (دهار).
-
رسن بریده
لغتنامه دهخدا
رسن بریده . [ رَ سَم ْ ب ُ دَ ] (ن مف مرکب ) افسارگسیخته . بی بندوبار : کآن شیفته ٔ رسن بریده دیوانه ٔ ماه نو ندیده .نظامی .
-
رسن بسته
لغتنامه دهخدا
رسن بسته . [ رَ سَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مقید. بندی . بطناب بسته شده . به رسن بسته شده : شنیدم رسن بسته ای سوی داربر او تازگی رفت چون نوبهار.نظامی .
-
رسن پیچ
لغتنامه دهخدا
رسن پیچ . [ رَ سَم ْ ] (ن مف مرکب ) صفت مفعولی از رسن پیچیدن . طناب پیچ . طناب پیچیده . پیچیده به رسن . || (نف مرکب ) نعت فاعلی از رسن پیچیدن . که رسن بپیچد. || (اِ مرکب ) چرخی که ریسمان دلو بر آن پیچد، و این در هندوستان نیز بود. احسنی خوانساری در تع...
-
رسن پیسه
لغتنامه دهخدا
رسن پیسه . [ رَ سَم ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) پیسه رسن . رسن دو یا چند رنگ . ابرق . (یادداشت مؤلف ) : بادِ سِحری چو بر دمم ز دهن مارپیسه کنم ز پیسه رسن .نظامی .
-
رسن تاب
لغتنامه دهخدا
رسن تاب . [ رَ س َ ] (نف مرکب ) رسن تابنده . رسن گر. حبال . (یادداشت مؤلف ). کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 3). آنکه ریسمان تابد. طناب باف . تابنده ٔ ریسمان . (فرهنگ فارسی معین ).شالنگی . (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ) : رسن د...
-
رسن تابی
لغتنامه دهخدا
رسن تابی . [ رَ س َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل رسن تاب . (یادداشت مؤلف ). تابیدن ریسمان . رسن تابیدن . || کنایه از فکر بر اصل کردن برای هلاک یا تخریب کسی . (از آنندراج ) : چرخ با آنکه سر مو ز حمل پشم تراست به رسن تابی منصوروشان استاد است . ملا طغرا (ا...
-
رسن کش
لغتنامه دهخدا
رسن کش . [ رَ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رسن کشنده . کشنده ٔ طناب . آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد : آن رسن کش به لیمیاسازی من بیچاره در رسن بازی .نظامی .
-
رسن گسسته
لغتنامه دهخدا
رسن گسسته . [ رَ س َ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بندبریده . قیدپاره کرده . قیدشکسته . بند اطاعت گسسته . (یادداشت مؤلف ). از قید فرمانبرداری سرتافته . بند اطاعت پاره کرده . بی اعتنا به اصول و قواعد : وحشی شده و رسن گسسته از چهره به خوی خلق رس...
-
رسن وار
لغتنامه دهخدا
رسن وار. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) همچون رسن . همانندرسن . مانند رسن . مثل ریسمان . ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد : سر از چنبر تو ببردند لیکن رسن وار سرْشان درآید به چنبر. امیرمعزی .بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه رسن ...
-
رسن ور
لغتنامه دهخدا
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
-
زرین رسن
لغتنامه دهخدا
زرین رسن . [ زَرْ ری رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسنی بافته از زر. رسن طلائی . || زرین رسن و یوسف زرین رسن کنایه از خورشید و شعاع آن : از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته آن یوسف گردون نشین عیسی پاکش هم قرین دردلو رفته پی...