کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رسن
/rasan/
معنی
۱. = ریسمان
۲. افسار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بند، پالهنگ، ریسمان، طناب، مقود
۲. افسار، زمام، لجام، لگام
دیکشنری
cord, line, rope, tie
-
جستوجوی دقیق
-
رسن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، پالهنگ، ریسمان، طناب، مقود ۲. افسار، زمام، لجام، لگام
-
rope
رسن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] قسمتی از خاشه که دارای یک رشتۀ بلند فلزی است و برای ایجاد انعکاس وسیع باند بسامد پایین، بر روی رادار دشمن به کار میرود
-
رسن
فرهنگ فارسی معین
(رَ سَ) [ ع . ] (اِ.) ریسمان ، طناب .
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر عامر است . (منتهی الارب ).
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ ] (ع مص ) مهار ساختن برای شتر و بستن آنرا به ریسمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قرار دادن رسن برای ستور، و گویند بستن آن به رسن . (از اقرب الموارد). بستن ستور به رسن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) زمام و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار. ج ، اَرْسان و اَرْسُن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، رُسُن . (ناظم الاطباء). رسن و آنچه بر بینی شتر باشد از مهار و ریسمان که بدان چیزها را می بندند، و این مشترک ...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ رَسَن . (ناظم الاطباء). رجوع به رسن شود.
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن .[ رَ ] (اِخ ) نام پسر عمرو است . (از منتهی الارب ).
-
رسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rasan ۱. = ریسمان۲. افسار.
-
رسن
دیکشنری فارسی به عربی
حبل
-
رسن
واژهنامه آزاد
از روستاهای شهرستان بردسکن خراسان رضوی
-
واژههای مشابه
-
رسن تابیدن
لغتنامه دهخدا
رسن تابیدن . [ رَ س َ دَ ] (مص مرکب ) رسن تافتن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). رجوع به رسن تافتن در هر دو معنی شود.
-
رسن تاختن
لغتنامه دهخدا
رسن تاختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن افکندن . (از آنندراج ). ریسمان انداختن : گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی .(از آنندراج ).