کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رسد
/rasad/
معنی
۱. دسته؛ جوخه.
۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جوخه، دسته، گروه
۲. بهره، حصه
دیکشنری
ratio
-
جستوجوی دقیق
-
رسد
واژگان مترادف و متضاد
۱. جوخه، دسته، گروه ۲. بهره، حصه
-
section 6
رسد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] یگانی راهکنشی در ارتش که کوچکتر از دسته و بزرگتر از گروه است
-
رسد
فرهنگ فارسی معین
(رَ سَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بهره ، نصیب به حصه . 2 - سهم مالیاتی .
-
رسد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) دسته ، واحدی نظامی شامل سه جوخه .
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) حصه و بهره . (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام ). بمعنی مطلق حصه ، و رصد با صاد مهمله معرب آنست . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حصه . (از غیاث اللغات ، از چراغ هدایت ). بخش . قسم .قسمت . ...
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری ، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف ). واحدی نظامی شامل سه جوخه . دسته . امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rasad ۱. دسته؛ جوخه.۲. حصه؛ بهره؛ قسمت.
-
واژههای مشابه
-
رَسَد
لهجه و گویش تهرانی
حصه،سهم
-
رسد گرفتن
لغتنامه دهخدا
رسد گرفتن . [ رَ س َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سهم گرفتن . حصه بردن . قسمت گرفتن . اخذ بهره و نصیب : خوبان متاع زخم به دل طرح میکنندتنها تو هم برو که رسد میتوان گرفت .تنها(از آنندراج ).
-
سر رسد
دیکشنری فارسی به عربی
مستحق
-
رَسَد کردن
لهجه و گویش تهرانی
تقسیم نمودن، سهم دادن، تعیین ، حصه، بخش کردن
-
واژههای همآوا
-
رصد
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیج ۲. نظارهگری، نظردوختن ۳. مراقبت، مواظبت، نظارت، نگهبانی
-
رصد
فرهنگ فارسی معین
(رَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نظر دوختن ، مراقب بودن . 2 - (اِ.) جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعة ستارگان می پردازند.