کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستی خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رستی خوردن
لغتنامه دهخدا
رستی خوردن . [ رُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن . نان خوردن . روزی خوردن . خوردن رزق و غذا : رستی خورم ز خوانچه ٔ زرین آسمان وآوازه ٔ صلا به مسیحا برآورم . خاقانی .شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی رستی خورد از خوانچه ٔ زرین سمایی . خاقا...
-
واژههای مشابه
-
sporophytic
هاگرُستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مربوط به هاگرُست
-
saprophytic
پودهرُستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به موجود پودهرُست
-
endophytism
درونرُستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گذراندن تمام یا قسمتی از دورۀ زندگی در داخل گیاه دیگر
-
رستی خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.)= رستی - خوارنده : 1 - روزی خوار، روزی خور. 2 - بهره برنده ، متمتع .
-
رستی ده
لغتنامه دهخدا
رستی ده . [ رُ دِه ْ ] (نف مرکب ) رستی دهنده . روزی دهنده . رازق . (فرهنگ فارسی معین ). || بهره دهنده . (ناظم الاطباء).
-
رستی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rostixār روزیخوار؛ روزیخور؛ بهرهبر.
-
exsolution texture
بافت برونرَستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بافت هر انبوهۀ کانیایی یا درهمرشدی که براثر برونرَست تشکیل شده است
-
saprobic classification, saprobien system
طبقهبندی پودهرستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] طبقهبندی اندامگانهای موجود در رودخانهها بر مبنای تحملپذیری آنها در برابر آلایندههای آلی در شرایط کندی جریان
-
جستوجو در متن
-
مست کردن
لغتنامه دهخدا
مست کردن . [ م َ ک َ دَ ](مص مرکب ) مست گردانیدن . سبب مستی شدن . کسی را مستی دادن . سکر آوردن . اسکار. ترنیح . انزاف : مست کردت آز دنیا لاجرم چون شدی هشیار ماندی مستمند. ناصرخسرو.عقل و سخن مر ترا به کار کی آیدچون تو همی مست کرده ای دل هشیار. ناصرخسر...
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (حرف اضافه ،پیشوند) (از پهلوی اَوی ) بی . بلا. بدون : ابی دانشان بار تو کی کشندابی دانشان دشمن دانشند.ابوشکور.ابی آنکه دیده ست پستان مام بخوی پدر بازگردد تمام . فردوسی .ابی او که اورنگ شاهی مبادبزرگی و بزم سپاهی مباد. فردوسی .ابی پر و پی...
-
تیمار
لغتنامه دهخدا
تیمار. (اِ) غم باشد و تیمار داشتن ، غم خوردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). غم . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رنج و اندوه . (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی . رودکی .نیکی او بجا...
-
دد
لغتنامه دهخدا
دد. [ دَ ] (اِ) وحش . وحشی . مقابل دام . سبع. (زمخشری ). درندگان . دده . جانور درنده چون شیر و پلنگ و جز آن . جانور درنده از بهایم . حیوان درنده . هر چهارپایی که درنده باشد مثل شیر و گرگ و یوز و سیاه گوش . (غیاث ) : ایا بدتر از دد به مهر و به خوی همی...