کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسته شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزاد شدن . رها شدن . رهایی یافتن . رستگار شدن .خلاص یافتن . رها گشتن . (یادداشت مؤلف ) : ناهید چون عقاب ترا دید روز صیدگفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی .مگر یک رمه نامداران سران شود رسته از غل ّ و بن...
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رُ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) رستن . روییدن . سر زدن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ) : زمین سربه سرکشته و خسته شدو یا لاله و زعفران رسته شد. فردوسی .وای فردا که شود رسته ز گلزار تو خار. سوزنی .و رجوع به رُستَه و رُستن شود.
-
واژههای مشابه
-
هم رسته
لغتنامه دهخدا
هم رسته . [ هََرَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) هم ردیف . هم قطار : چو هم رسته ٔ خفتگانی خموش فروخسب یا پنبه درنِه ْ به گوش .نظامی .
-
Abelian category
رستۀ آبِلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] یک رستۀ جمعی که هر ریختار آن دارای هسته و همهسته است و همه ریختارهای Coim f → Im f مربوط به آن یکریختی هستند
-
categorization 1
رستهبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] دستهبندی براساس مشاهدۀ شاخصههای آشکار که اغلب، باستانشناسان در حین کار میدانی انجام میدهند متـ . طبقهبندی مقدماتی primary classification
-
additive category
رستۀ جمعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] رستهای با شیء صفر (null object) که به ازای هر دو شیء X و Yریختارهای (X,Y)Hom تشکیل یک گروه جمعی دهند و ترکیب ریختارها از هر دو سو پخشی یا توزیعی باشند و حاصلضرب و همحاصلضرب هر دو شیء موجود باشند
-
dual category
رستۀ دوگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] رستهای متناظر با رستۀ مفروض با همان اشیا ولی با ریختارهایی که جهتشان معکوس ریختارهای رستۀ مفروض است
-
ابن رسته
لغتنامه دهخدا
ابن رسته . [ اِ ن ُ رُ ت َ ] (اِخ ) ابوعلی احمدبن عمربن رسته . اصلاً ایرانی از مردم اصفهان و در قرن سوم هجری میزیسته . از احوال او اطلاع بسیاری در دست نیست جز اینکه در سال 290 هَ .ق . توفیق زیارت خانه ٔ خدا یافته و کتابی داشته موسوم به الأعلاق النفی...
-
رسته ٔ خاک
لغتنامه دهخدا
رسته ٔ خاک . [ رُ ت َ / ت ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همه ٔ موجودات این کره ٔ خاکی . (ناظم الاطباء). کنایه از سایر موجوداتست . (برهان ) (انجمن آرا).
-
رسته کردن
لغتنامه دهخدا
رسته کردن . [ رَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصفیف . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رَسته در معنی صف شود. || رها ساختن . رهایی دادن . نجات دادن . خلاص کردن . آزاد ساختن : ترا ایزد از دست او رسته کردببخشود رای تو پیوسته کرد. فردوسی .و رجوع به رَستِ...
-
رسته بازار
لغتنامه دهخدا
رسته بازار. [ رَ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) راسته بازار. (یادداشت مؤلف ) : خواجه علی میکائیل برنشست و رسول را با خود برد و به رسته بازار برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293).رسته بازار وحشیانش راناف آهو خریطه ٔ عطار. ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).و رجوع به ر...
-
رسته گار
لغتنامه دهخدا
رسته گار. [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود.
-
رسته گاری
لغتنامه دهخدا
رسته گاری . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) رستگاری . رجوع به رستگاری شود.
-
خفته رسته
لغتنامه دهخدا
خفته رسته . [ خ ُ ت َ / ت ِ رُت َ / ت ِ ] (اِ و ص مرکب ) قسمی صنعت حجاری آجربری است که نقش موجود در آن از زمینه برجسته باشد . انگیخته . (یادداشت بخط مؤلف ).