کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستم بن مهرهرمزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رستم بن مهرهرمزد
لغتنامه دهخدا
رستم بن مهرهرمزد. [ رُ ت َ م ِ ن ِ م ِ هَْ، هَُ م ُ ] (اِخ ) از متکلمان سیستان و معاصر یزید و عبداﷲ زبیر بوده است . دیدار او با عبدالعزیزبن عبداﷲبن عامر کریز و سخنان حکمت آمیزش در تاریخ سیستان ص 104 ضبط است . رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 54 و تاریخ سیستان...
-
واژههای مشابه
-
آخر رستم
لغتنامه دهخدا
آخر رستم . [ خ ُ رِ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی بوده در نزدیکی ری : سلطان از انبط برفت و بدر ری به آخر رستم فرود آمد، عباس به اردهن گریخت . (راحةالصدور).
-
تخت رستم
لغتنامه دهخدا
تخت رستم . [ ت َ ت ِ رُ ت َ ] (اِخ ) تپه ای نزدیک نکا میان کوه آسیمان و نیلاکوه ، از کوههای رامیان . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ترجمه ٔ وحید ص 87 و 172 شود.
-
ده رستم
لغتنامه دهخدا
ده رستم . [ دِه ْ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رستم خراسانی
لغتنامه دهخدا
رستم خراسانی . [ رُ ت َ م ِ خ ُ ] (اِخ ) یا رستمعلی (امیر رستم علی پسر قاسمعلی ...). رجوع به رستم علی و فرهنگ سخنوران شود.
-
رستم خوریانی
لغتنامه دهخدا
رستم خوریانی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) خواجه رستم . از ملازمان عمربن میران شاه گورکان و مرد خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیرانشاه است . گویند چون سلطان عمر بر پادشاه اعظم شاهرخ بهادر خروج کرد به هدایت خواجه رستم نزد شیخ الشیوخ العارف شیخ محیی ا...
-
رستم داستان
لغتنامه دهخدا
رستم داستان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم دستان . همان رستم است که پهلوانیست معروف . (آنندراج ) : کای رایت کاویان تته وی رستم داستان تته . سنجر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به رستم و رستم دستان و رستم زال و رستم زر شود.
-
رستم زال
لغتنامه دهخدا
رستم زال . [رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم پسر زال . رستم پسر زال نوه ٔ سام . پهلوان نامی داستان باستانی ایران : اگر بدیدی حاتم ترا بروز سخاوگر بدیدی رستم ترا بروز قتال ز جود نام نبردی هگرز حاتم طی ز حرب نام نجستی هگرز رستم زال . قطران تبریزی .و فریفتن از ...
-
رستم زر
لغتنامه دهخدا
رستم زر. [ رُ ت َ م ِ زَ ] (اِخ ) همان رستم است که پهلوانی است معروف . (آنندراج ) : میان بتکده استاده و سلیح بچنگ چو روز جنگ میان مصاف رستم زر. فرخی .میران نامدارند این بندگان سلطان هر یک چو حاتم طی هر یک چو رستم زر. امیرمعزی (از آنندراج ).یکی به تیر...
-
رستم شیبانی
لغتنامه دهخدا
رستم شیبانی . [رُ ت َ م ِ ش َ ] (اِخ ) یا رستم خان شیبانی . رجوع به رستم خان شیبانی و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
-
رستم عباسی
لغتنامه دهخدا
رستم عباسی . [ رُ ت َ م ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) یا شاه رستم عباسی . از امرای لر کوچک که در سال 873 هَ . ق . به امارت رسیده است . رجوع به تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 452 شود.
-
رستم فیروزان
لغتنامه دهخدا
رستم فیروزان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و تجارب السلف ص 29 شود.
-
رستم یکدست
لغتنامه دهخدا
رستم یکدست . [ رُ ت َ م ِ ی َ / ی ِ دَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است سوای رستم زال و آن یکدست مادرزاد بود. (از غیاث اللغات ). نام پهلوانی که مادرزاد یک دست داشته است و با رستم زال کُشتیها و پنجه ها گرفته . (آنندراج ) : سبو هم بمردانگی رستمی است که یک دست ...
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش شیباب شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 186 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصولات آنجا غلات و لبنیات و پنبه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).