کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستم آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز. حدود، شمال : دهستان شهریاری . خاور: دهستان ابوالفارس . جنوب : رود مارون . باختر: شهرستان اهواز. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود چهارهزار تن است ....
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و رشت میان جومین وجمشیدآباد در 288هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان رحمت آباد وگلبداغ در 459هزارگزی تهران . (از یادداشت مؤلف ).
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش رودبار شهرستان رشت . مرکز دهستان قصبه ٔ کلوزر است که در یکهزارگزی راه شوسه ٔ رشت واقع و به رستم آباد بالا معروفست . دهستان رستم آباد از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع سکنه ٔآن در ...
-
رستم آباد
لغتنامه دهخدا
رستم آباد. [ رُ ت َ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه . محصولات عمده غلات . صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
آخر رستم
لغتنامه دهخدا
آخر رستم . [ خ ُ رِ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی بوده در نزدیکی ری : سلطان از انبط برفت و بدر ری به آخر رستم فرود آمد، عباس به اردهن گریخت . (راحةالصدور).
-
تخت رستم
لغتنامه دهخدا
تخت رستم . [ ت َ ت ِ رُ ت َ ] (اِخ ) تپه ای نزدیک نکا میان کوه آسیمان و نیلاکوه ، از کوههای رامیان . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ترجمه ٔ وحید ص 87 و 172 شود.
-
ده رستم
لغتنامه دهخدا
ده رستم . [ دِه ْ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رستم خراسانی
لغتنامه دهخدا
رستم خراسانی . [ رُ ت َ م ِ خ ُ ] (اِخ ) یا رستمعلی (امیر رستم علی پسر قاسمعلی ...). رجوع به رستم علی و فرهنگ سخنوران شود.
-
رستم خوریانی
لغتنامه دهخدا
رستم خوریانی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) خواجه رستم . از ملازمان عمربن میران شاه گورکان و مرد خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیرانشاه است . گویند چون سلطان عمر بر پادشاه اعظم شاهرخ بهادر خروج کرد به هدایت خواجه رستم نزد شیخ الشیوخ العارف شیخ محیی ا...
-
رستم داستان
لغتنامه دهخدا
رستم داستان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم دستان . همان رستم است که پهلوانیست معروف . (آنندراج ) : کای رایت کاویان تته وی رستم داستان تته . سنجر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به رستم و رستم دستان و رستم زال و رستم زر شود.
-
رستم دستان
لغتنامه دهخدا
رستم دستان .[ رُ ت َ م ِ دَ ] (اِخ ) رستم ، پهلوان مشهور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 25) : رستم را نام اگرچه سخت بزرگست زنده بدویست نام رستم دستان . رودکی .به حرب کردن و پیروز گشتن اندر حرب برادر علی و یار رستم دستان . فرخی .سامه کجا...
-
رستم زال
لغتنامه دهخدا
رستم زال . [رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم پسر زال . رستم پسر زال نوه ٔ سام . پهلوان نامی داستان باستانی ایران : اگر بدیدی حاتم ترا بروز سخاوگر بدیدی رستم ترا بروز قتال ز جود نام نبردی هگرز حاتم طی ز حرب نام نجستی هگرز رستم زال . قطران تبریزی .و فریفتن از ...
-
رستم زر
لغتنامه دهخدا
رستم زر. [ رُ ت َ م ِ زَ ] (اِخ ) همان رستم است که پهلوانی است معروف . (آنندراج ) : میان بتکده استاده و سلیح بچنگ چو روز جنگ میان مصاف رستم زر. فرخی .میران نامدارند این بندگان سلطان هر یک چو حاتم طی هر یک چو رستم زر. امیرمعزی (از آنندراج ).یکی به تیر...
-
رستم شیبانی
لغتنامه دهخدا
رستم شیبانی . [رُ ت َ م ِ ش َ ] (اِخ ) یا رستم خان شیبانی . رجوع به رستم خان شیبانی و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.