کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستخیز برانگیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رستخیز برانگیختن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برانگیختن . [ رَ ت َ / رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) محشر برپا کردن . غوغا افکندن . هنگامه بپا کردن : من و این سواران و شمشیر تیزبرانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی .وگرنه من و گرز و شمشیر تیزبرانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی .زدی گردنش را به شمشیر...
-
واژههای مشابه
-
صبح رستخیز
لغتنامه دهخدا
صبح رستخیز. [ ص ُ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح محشر. صبح قیامت . رجوع به صبح رستاخیز شود.
-
رستخیز برآوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. وَ دَ) (مص ل .) هلاک کردن ، دمار برآوردن .
-
رستخیز آوردن
لغتنامه دهخدا
رستخیز آوردن . [ رَ ت َ / رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بلا و سختی و مصیبت آوردن : تیغ ابروی تو بر من رستخیزآرد فکیف روزها شد تا نفرمودی سلامم را جواب . انوری .و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز افکندن شود.
-
رستخیز افکندن
لغتنامه دهخدا
رستخیز افکندن . [ رَ ت َ / رَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیامت بپا کردن . هنگامه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز آوردن شود.
-
رستخیز برآمدن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برآمدن . [ رَ ت َ / رَ ب َم َ دَ ] (مص مرکب ) یا رستخیز برآمدن از (زِ). غوغا و شور و فریاد برآمدن . هنگامه برپا شدن : به کوهم زند تا شوم ریزریزبدان تا برآید ز من رستخیز. فردوسی .ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیزبرآمد همی از جهان رستخیز. فردوسی .عنان...
-
رستخیز برآوردن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برآوردن .[ رَ ت َ / رَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غوغا و فریاد و شور پدید آوردن . فریاد و داد بلند کردن : به گردنش بر زد یکی تیغ تیزبرآورد ناگاه از او رستخیز. فردوسی .برآورد از آن شارسان رستخیزهمه برگرفتند راه گریز. فردوسی .همی شد پس گرد با تیغ تی...
-
رستخیز برخاستن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برخاستن . [ رَ ت َ / رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غوغا برخاستن .هنگامه بپا شدن . داد و فریاد بلند شدن : چو برخاست زآن روستا رستخیزگرفتند ناگاه راه گریز. فردوسی .به چنگال هریک یکی تیغ تیزز درگاه برخاسته رستخیز. فردوسی .برون شد بهو دید هر سو گریزچپ و...
-
رستخیز خاستن
لغتنامه دهخدا
رستخیز خاستن . [ رَ ت َ / رَ ت َ ] (مص مرکب ) رستخیز برخاستن : ز بیدادگر شاه باید گریزکز او خیزد اندر جهان رستخیز.فردوسی .و گر خیزد اندر جهان رستخیزنبیندکسی پشت من در گریز. فردوسی .و رجوع به رستخیز برخاستن و رستخیز و مترادفات کلمه شود.
-
رستخیز درافکندن
لغتنامه دهخدا
رستخیز درافکندن . [ رَ ت َ /رَ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رستخیز افکندن . هنگامه بپا کردن . وحشت آفریدن . قیامت بپا کردن : به تیر و کمان و به شمشیر تیزدرافکند در سرکشان رستخیز. فردوسی .برانگیخت چون چرمه ٔ گرم خیزدرافکند در هندوان رستخیز. اسدی (از شعور...
-
رستخیز شدن
لغتنامه دهخدا
رستخیز شدن . [ رَ ت َ / رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غوغا شدن . شور و ولوله برپا گشتن . هنگامه بپا شدن . قیامت شدن : داد از آن سلطان که هرجا خیمه ٔ بیداد زدرستخیزی شد که از خاک شهیدان ناله خاست .شانی مشهدی (از ارمغان آصفی ).
-
رستخیز فکندن
لغتنامه دهخدا
رستخیز فکندن . [ رَ ت َ / رَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف رستخیز افکندن . رستاخیز افکندن . هنگامه برپا کردن . غوغا افکندن . محشر بپا کردن : گو پیلتن دید با تیغ تیزفکنده بدان رزمگه رستخیز. اسدی .و رجوع به رستخیز افکندن و رستخیز برآوردن و رستخیز ...
-
رستخیز نمودن
لغتنامه دهخدا
رستخیز نمودن . [ رَ ت َ / رَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) قیامت و هنگامه نشان دادن : برآهیخت رستم یکی تیغ تیزبدان تا نماید بدو رستخیز. فردوسی .و رجوع به رستخیز کردن و مترادفات کلمه شود.
-
روز رستخیز
لغتنامه دهخدا
روز رستخیز. [ زِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (ناظم الاطباء). رجوع به روز رستاخیز و رستاخیز شود : حربه را چون بحرب تیز کندروز را روز رستخیز کند.نظامی .