کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رسانیدن
معنی
(رَ یا رِ دَ) (مص م .) نک رساندن .
فرهنگ فارسی معین
فعل
بن گذشته: رسانید
بن حال: رسان
دیکشنری
convey
-
جستوجوی دقیق
-
رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ دَ) (مص م .) نک رساندن .
-
رسانیدن
لغتنامه دهخدا
رسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظاره بر این کارزار. فردوسی .و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).بدل کردم به مستی...
-
واژههای مشابه
-
عشق رسانیدن
لغتنامه دهخدا
عشق رسانیدن . [ ع ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) سلام رسانیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به عشق و عشق زدن و عشق گفتن شود.
-
گزند رسانیدن
لغتنامه دهخدا
گزند رسانیدن . [ گ َ زَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) گزند رساندن . صدمه زدن . اضرار. رجوع به گزند رساندن شود.
-
زیان رسانیدن
لغتنامه دهخدا
زیان رسانیدن . [ رَ / رِ دَ] (مص مرکب ) زیان رساندن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ دَ) (مص م .) صدمه زدن ، گزند رساندن .
-
پیغام رسانیدن
لغتنامه دهخدا
پیغام رسانیدن . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام بردن . پیغام گزاردن . ادای رسالت کردن . پیام رساندن . ابلاغ رسالت کردن . الاکة. (منتهی الارب ) : به امت رسانید پیغام تورسولت محمد بشیرو نذیر. ناصرخسرو.گر آفتاب زردی از آن سو گذشته ای پیغام آن ...
-
درد رسانیدن
لغتنامه دهخدا
درد رسانیدن . [ دَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تعذیب کردن . رنج دادن . اذیت کردن . (ناظم الاطباء). ایلام . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دردسر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
دردسر رسانیدن . [ دَ دِ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) تصدیع دادن . زحمت دادن . ایجاد کردن مزاحمت . به زحمت انداختن . تصدیع. (دهار) (منتهی الارب ). صدع : پایت را دردسری می رسان ره نتوان رفت به پای کسان .نظامی .
-
روزی رسانیدن
لغتنامه دهخدا
روزی رسانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : گفت بار خدایا در آن وقت که پیش زکریا بودم بی رنج بمن روزی میرسانیدی . (قصص الانبیاء). و رجوع به روزی رساندن شود.
-
مژده رسانیدن
لغتنامه دهخدا
مژده رسانیدن . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب )پیام خوش دادن . خبر خوش به کسی رساندن : رسانیده مژده به شاه دلیرکه بر اژدها چیره شد نره شیر.اسدی .
-
بجان رسانیدن
لغتنامه دهخدا
بجان رسانیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) واصل ساختن به جان . || به تنگ آوردن . عاجز کردن . زله کردن . بستوه آوردن : برسانید به خاک قدم یار مراکه رسانید به جان این دل بیمار مرا.صائب .
-
پهلو رسانیدن
لغتنامه دهخدا
پهلو رسانیدن . [ پ َ رَ دَ ] (مص مرکب ) صدمه زدن . (آنندراج ). || برابری کردن در قدر و مرتبه با کسی . (آنندراج ).پهلو زدن .
-
بهم رسانیدن
لغتنامه دهخدا
بهم رسانیدن . [ ب ِ هََ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بدست آوردن و حاصل نمودن . (آنندراج ). بدست آوردن و میسر کردن . (ناظم الاطباء). بدست آوردن چیزی . دارا شدن آن . (فرهنگ فارسی معین ). || شخصی یا چیزی را بشخص یا چیز دیگر رسانیدن . || گرد کردن . فراهم آورد...