کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسالت رسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسالت رسان
لغتنامه دهخدا
رسالت رسان . [ رِ ل َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیغام رسان : گر زر فدای دوست کند اهل روزگارما سر فدای پای رسالت رسان دوست .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
تبلیغ رسالت
لغتنامه دهخدا
تبلیغ رسالت . [ ت َ غ ِ رِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) رسانیدن پیام : فبلغ الرسالة وادی الامامة. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 از نامه ٔ القائم بامراﷲ ).
-
رسالت پرست
لغتنامه دهخدا
رسالت پرست . [ رِ ل َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) رسالت پرستنده . پیغام پرست : به عزت رسول رسالت پرست در ایوان قیصر بصف برنشست .هاتفی (از آنندراج ).
-
رسالت پناه
لغتنامه دهخدا
رسالت پناه . [ رِ ل َ پ َ ] (اِخ ) یا حضرت رسالت پناه . لقب حضرت محمدبن عبداﷲ (ص ). (یادداشت مؤلف ). خاتم النبیین محمدبن عبداﷲ صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
-
رسالت مآب
لغتنامه دهخدا
رسالت مآب . [ رِ ل َ م َ ] (اِخ ) از القاب آن حضرت است صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
-
رسالت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
رسالة
-
صاحب دیوان رسالت
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان رسالت . [ ح ِ دی ن ِ رِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه دیوان رسالت پادشاه دارد و نامه های او نویسد. دبیر. رئیس دفتر : از حدیث حدیث شکافد. ذوالریاستین که فضل بن سهل را گفتندو ذوالیمینین که طاهر را و ذوالقلمین که صاحب دیوان رسالت مأمون...
-
جستوجو در متن
-
پیغام رسان
لغتنامه دهخدا
پیغام رسان . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که پیغام رساند. که ادای رسالت کند. که پیغام گزارد : پیغام رسان او دگر بارآورد پیام ناسزاوار.نظامی .
-
رسان
لغتنامه دهخدا
رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرخم ) رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود ، مانند: سلام سلامت رسان ، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده ، چنانکه مژده رسان و مان...
-
پیام گزار
لغتنامه دهخدا
پیام گزار. [ پ َ گ ُ ] (نف مرکب ) رسول . پیامبر. پیام آور. پیام رسان . مبلغ رسالت . پیغام آور. || قاصد. پیک . برید.
-
پیغام رسانیدن
لغتنامه دهخدا
پیغام رسانیدن . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام بردن . پیغام گزاردن . ادای رسالت کردن . پیام رساندن . ابلاغ رسالت کردن . الاکة. (منتهی الارب ) : به امت رسانید پیغام تورسولت محمد بشیرو نذیر. ناصرخسرو.گر آفتاب زردی از آن سو گذشته ای پیغام آن ...
-
حضرت
لغتنامه دهخدا
حضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستان رفت بحضرت امیرالمؤمنین هارون الرشید. (تاریخ سیستان ). پیش آمد باخلعت قبای سیاه و بحضرت ...
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س َ ] (اِ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» (بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » (رأس )، ارمنی «سر» (ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «س...